part⁶🦖🗿
ورود بدون اجازه به همه ی اتاق ها علل خصوص این اتاق ممنوع بود اما... این ممنوعیت مانع کنجکاوی جانگ می نمیشد!
جانگ می « آروم و بی صدا در دستگیره رو پایین کشیدم و با دیدن باز بودن در لبخندی زدم! جئون عادت داشت در اتاقش رو قفل کنه و الان بهترین فرصت برای نفوذ به اتاقش بود... وقتی دیدم خبری از خدمه فضول عمارت نیست و اتاق هم خالیه آروم وارد اتاق شدم و در رو بستم
_چند باری به این اتاق اومده بود اما فرصت دید زدن اتاق رو نداشت! با دقت در و دیوار اتاق رو برسی کرد تا مبادا دوربینی ورودش رو ضبط کرده باشه... وقتی خیالش راحت شد قهوه رو روی میز گذاشت و پشت میز جئون نشست
جانگ می « چه صندلی راحتی... کوک معمولا با لبتابش کار میکرد و وقتی لبتاب رو روی میز دیدم توی دلم از کاراما تشکر کردم... هکر خوبی بودم پس با چند تا کد و به سختی وارد لبتاب شدم و فلش ویروسی رو به لبتابش وصل کردم تا تمام اطلاعتش رو کپی کنه! حالا وقت این بود خوده اتاق رو بررسی کنم... حتی کاغذ پاره های این اتاق هم مهم بود!
_جانگ می نمی دوست تمام این مدت دوتا چشم بیدار نظاره گر کار های اون هستن! آینده همینه... اینکه ندونی تا دو دقیقه دیگه چه چیزی انتظارت رو میکشه! آیا صبرت برای تحملش زیاده؟ تقریبا کل اتاق رو گشته بود و عکس برداری کرده بود! ناگهان چشمش به پوشه ای اوفتاد که بالای قفسه ها کنار عطر های گرون قیمت جئون جاخوش کرده بود.. باید اونم بررسی میکرد پس صندلی توی اتاق رو برداشت و زیر پاش گذاشت تا بتونه اون پرونده رو برداره اما سرنوشت همیشه باهات یار نیست و گاهی اوقات دست به دست هم میده تا تو رو بدبخت کنه
کوک « برای خودمم عجیب بود که چرا اجازه داده بودم اون موش کوچولو هنوز توی عمارتم بمونه با اینکه میدونستم جاسوسه و بهم ضربه میزنه! جین هیونگ فکر میکرد عاشقش شدم اما من خیلی وقت پیش احساساتم رو دفن کردم.... جرعه ای از فنجون قهوه ام نوشیدم و به مانیتور زل زدم! اون بچه یه چیز عجیب داشت! یه موجود کشف نشده جذاب... با صدای شکستن چیزی از بالا لبخندی زدم و بلند شدم، وقتشه !!
جانگ می « اون پوشه لعنتی رو جوری گذاشته بود که بابا لنگ درازم نمیتونست برش داره! بعد از کلی تلاش دستم به پوشه رسید... اما همین که خواستم برش دارم عطر همیشگی جئون از بالا اوفتاد و چهل تیکه شد! چشمام رو از ترس دو دو میزد و دوباره اون استرس لعنتی به سراغم اومده بود... اگه جئون سر و کله اش پیدا میشد یقینا زنده از این اتاق خارج نمیشد! با عجله از صندلی پایین اومدم و خودمو به در رسوندم اما به محض باز کردن در و دیدن جئون فهمیدم قافیه رو باختم
کوک « به به جاسوس کوچولو! گشت و گذار توی اتاق من خوش گذشت؟
جانگ می « چی باید میگفتم؟
جانگ می « آروم و بی صدا در دستگیره رو پایین کشیدم و با دیدن باز بودن در لبخندی زدم! جئون عادت داشت در اتاقش رو قفل کنه و الان بهترین فرصت برای نفوذ به اتاقش بود... وقتی دیدم خبری از خدمه فضول عمارت نیست و اتاق هم خالیه آروم وارد اتاق شدم و در رو بستم
_چند باری به این اتاق اومده بود اما فرصت دید زدن اتاق رو نداشت! با دقت در و دیوار اتاق رو برسی کرد تا مبادا دوربینی ورودش رو ضبط کرده باشه... وقتی خیالش راحت شد قهوه رو روی میز گذاشت و پشت میز جئون نشست
جانگ می « چه صندلی راحتی... کوک معمولا با لبتابش کار میکرد و وقتی لبتاب رو روی میز دیدم توی دلم از کاراما تشکر کردم... هکر خوبی بودم پس با چند تا کد و به سختی وارد لبتاب شدم و فلش ویروسی رو به لبتابش وصل کردم تا تمام اطلاعتش رو کپی کنه! حالا وقت این بود خوده اتاق رو بررسی کنم... حتی کاغذ پاره های این اتاق هم مهم بود!
_جانگ می نمی دوست تمام این مدت دوتا چشم بیدار نظاره گر کار های اون هستن! آینده همینه... اینکه ندونی تا دو دقیقه دیگه چه چیزی انتظارت رو میکشه! آیا صبرت برای تحملش زیاده؟ تقریبا کل اتاق رو گشته بود و عکس برداری کرده بود! ناگهان چشمش به پوشه ای اوفتاد که بالای قفسه ها کنار عطر های گرون قیمت جئون جاخوش کرده بود.. باید اونم بررسی میکرد پس صندلی توی اتاق رو برداشت و زیر پاش گذاشت تا بتونه اون پرونده رو برداره اما سرنوشت همیشه باهات یار نیست و گاهی اوقات دست به دست هم میده تا تو رو بدبخت کنه
کوک « برای خودمم عجیب بود که چرا اجازه داده بودم اون موش کوچولو هنوز توی عمارتم بمونه با اینکه میدونستم جاسوسه و بهم ضربه میزنه! جین هیونگ فکر میکرد عاشقش شدم اما من خیلی وقت پیش احساساتم رو دفن کردم.... جرعه ای از فنجون قهوه ام نوشیدم و به مانیتور زل زدم! اون بچه یه چیز عجیب داشت! یه موجود کشف نشده جذاب... با صدای شکستن چیزی از بالا لبخندی زدم و بلند شدم، وقتشه !!
جانگ می « اون پوشه لعنتی رو جوری گذاشته بود که بابا لنگ درازم نمیتونست برش داره! بعد از کلی تلاش دستم به پوشه رسید... اما همین که خواستم برش دارم عطر همیشگی جئون از بالا اوفتاد و چهل تیکه شد! چشمام رو از ترس دو دو میزد و دوباره اون استرس لعنتی به سراغم اومده بود... اگه جئون سر و کله اش پیدا میشد یقینا زنده از این اتاق خارج نمیشد! با عجله از صندلی پایین اومدم و خودمو به در رسوندم اما به محض باز کردن در و دیدن جئون فهمیدم قافیه رو باختم
کوک « به به جاسوس کوچولو! گشت و گذار توی اتاق من خوش گذشت؟
جانگ می « چی باید میگفتم؟
۱۳۶.۵k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.