دلهره
# دلهره
part 87
_ تهیونگ همین یبار رو بهش اعتماد کن
_ ولی نوئل میدونی که همه این اتفاقات بخاطر اونه حتی اگه اون نبود الا این وضعیتمون نبود
_ اره درست میگی ولی الا چیزیه که شده الا میخواد درستش کنه و برامون جبران کنه
شاید باید حرفشو قبول میکردم پس دیگه چیزی نگفتم
وقتی سوار ماشین شدیم مدام به به یه جایی زل زده بود حرفی نمیزد
البته عادتش بود حقم داشت شاید الا داشت سعی میکرد خودشو قوی نشون بده ولی خب هر چی هم که باشه نمی شه در برابر همچین چیزی قوی بود
دستمو روی دستش گذاشتم دستش کاملا سرد بود
با اینکه الا هوا چندان سرد نبود
دستش رو توی دستم بیشتر فشوردم
_ نمی خواد پیش من به خودت سخت بگیری اگه ناراحتی گریه کن
اگه اعصبی هستی داد بزن
اگه داره بهت سخت میگذره نیاز نیست تظاهر کنی که چیزی نیست
و اگه میترسی نیاز نیست تظاهر کنی که نمیترسی
همون موقع بود که قطره اشکی از چشماش سرازیر شد
و بعد از اون بغضی که به سختی نگهش داشت رو رها کرد
_ تهیونگ نمی تونم هنوز نتونستم باور کنم مادرم مرده مامانم رفته
نمی تونم
_ اره کی میتونه به همین راحتی اینو بپذیره منم برام اواخرش خیلی ازار دهنده بود
تنها شده بودم
من کسی نبودم که دوست یا رفیقی داشته باشه
فقط به خانوادمو داشتم فقط مامان و بابام وابسته بودم
منم تک تک این دقایق رو گذروندم ولی خب تنها چیزی که میتونم بهت بگم اینکه این رو زا هم میگذرن الا فقط میتونی گریه کنی اینقدر گریه کن تا اروم شی بعدشم
نگران نباش من الا پیشتم در هر شرایطی تو رو تنها نمیزارم هر چیزی هم که بشه
اینو بهت قول دادم یادت که هست
داشت گریه میکرد پس با سر حرفامو تایید میکرد فقط
اشکاشو با دستم پاک کردم
اروم بوسه ای روی موهاش گذاشتم
و اروم در گوشش زمزمه وار گفتم
_ نگران هیچی نباش این روزا هم میگذره
به رانندگیم ادامه دادم تا رسیدن به خونه چند دقیقه بیشتر نمونده بود
حتما نامجون باید پشتمون باشه
بعد از چند دقیقه که رسیدیم ماشینو کنار خونه پارک کردم نوئل تازه گریش بند اومده بود فکر کنم الا بهتر بود
موهاشو عقب دادم و صورتشو بین دستام گرفتم
_ الا حالت بهتر شد
الا احساس سبکی میکنی
_ اره الا بهترم
لبخندی زدم
_ خوبه حالا هم بیا بریم ابی به دست و صورتت بزنیم
_ باشه
از ماشین پیاده شدیم که بلافاصله ماشین نامجون سر و کلش پیدا شد
نوئل زود تر رفت ولی من اروم تر پشتش راه افتادم
نامجون از ماشین پیاده شد و به سمتم اومد
من چیزی نمیگفتم که باعث شد اون شروع کنه
part 87
_ تهیونگ همین یبار رو بهش اعتماد کن
_ ولی نوئل میدونی که همه این اتفاقات بخاطر اونه حتی اگه اون نبود الا این وضعیتمون نبود
_ اره درست میگی ولی الا چیزیه که شده الا میخواد درستش کنه و برامون جبران کنه
شاید باید حرفشو قبول میکردم پس دیگه چیزی نگفتم
وقتی سوار ماشین شدیم مدام به به یه جایی زل زده بود حرفی نمیزد
البته عادتش بود حقم داشت شاید الا داشت سعی میکرد خودشو قوی نشون بده ولی خب هر چی هم که باشه نمی شه در برابر همچین چیزی قوی بود
دستمو روی دستش گذاشتم دستش کاملا سرد بود
با اینکه الا هوا چندان سرد نبود
دستش رو توی دستم بیشتر فشوردم
_ نمی خواد پیش من به خودت سخت بگیری اگه ناراحتی گریه کن
اگه اعصبی هستی داد بزن
اگه داره بهت سخت میگذره نیاز نیست تظاهر کنی که چیزی نیست
و اگه میترسی نیاز نیست تظاهر کنی که نمیترسی
همون موقع بود که قطره اشکی از چشماش سرازیر شد
و بعد از اون بغضی که به سختی نگهش داشت رو رها کرد
_ تهیونگ نمی تونم هنوز نتونستم باور کنم مادرم مرده مامانم رفته
نمی تونم
_ اره کی میتونه به همین راحتی اینو بپذیره منم برام اواخرش خیلی ازار دهنده بود
تنها شده بودم
من کسی نبودم که دوست یا رفیقی داشته باشه
فقط به خانوادمو داشتم فقط مامان و بابام وابسته بودم
منم تک تک این دقایق رو گذروندم ولی خب تنها چیزی که میتونم بهت بگم اینکه این رو زا هم میگذرن الا فقط میتونی گریه کنی اینقدر گریه کن تا اروم شی بعدشم
نگران نباش من الا پیشتم در هر شرایطی تو رو تنها نمیزارم هر چیزی هم که بشه
اینو بهت قول دادم یادت که هست
داشت گریه میکرد پس با سر حرفامو تایید میکرد فقط
اشکاشو با دستم پاک کردم
اروم بوسه ای روی موهاش گذاشتم
و اروم در گوشش زمزمه وار گفتم
_ نگران هیچی نباش این روزا هم میگذره
به رانندگیم ادامه دادم تا رسیدن به خونه چند دقیقه بیشتر نمونده بود
حتما نامجون باید پشتمون باشه
بعد از چند دقیقه که رسیدیم ماشینو کنار خونه پارک کردم نوئل تازه گریش بند اومده بود فکر کنم الا بهتر بود
موهاشو عقب دادم و صورتشو بین دستام گرفتم
_ الا حالت بهتر شد
الا احساس سبکی میکنی
_ اره الا بهترم
لبخندی زدم
_ خوبه حالا هم بیا بریم ابی به دست و صورتت بزنیم
_ باشه
از ماشین پیاده شدیم که بلافاصله ماشین نامجون سر و کلش پیدا شد
نوئل زود تر رفت ولی من اروم تر پشتش راه افتادم
نامجون از ماشین پیاده شد و به سمتم اومد
من چیزی نمیگفتم که باعث شد اون شروع کنه
۵.۴k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.