سرزمین رویاها
#سرزمین_رویاها
پارت ۷
تهیونگ:خب ما ……
جیمین:بسه بابا برو شین هه☺️ ب کارات برس
تهیونک:اوممم میخاستم اذیتش کنم
من:چیییی🤨
+باش بابا ت قوی😅ما رفتم
ب سمت مخالف رفتن
من: خب حالا غذا پذی قصر کجا هس؟؟
تهیونگ:😂🤣🤣نمیدونی؟؟ بیا ببریمت
من: پیذا میکنم
+تو خودتو گم نکنی خوبع😆
_هه😒خب حالا از کدوم ور
جیمین: دنبالمون بیا میبریمت
_ممنون😄
جیمین خیلی باهام مهربون بود برعکس تهیونگ ک لجه باهام ……ایشش
حواسمو ب اطراف دادم تا مسیر یاد بگیرم
جیمین: اینهاشش اینه
من:🤭😲چقد بزرگه
تهیونگ:کجاشو دیدی …… ب اقامتگاه ما نمیرسه
من: اهان اره مگ ت شاهزاده ای😂🤣(یکی زدم پس گردن)
+هییی منو نزن
عموم از در بیرون شد : هی شین هه اومدی^……………وای لباساشو ببین چقد خانم شدی
ب این دوتا پسر جیمین تهیونگ نگا کرد
من: اوم بعدا میگم کین🙂خب حالا جیکار کنم 😚
عمو: برو ب زن عموت کمک کن میخایم برای جشن شب امادع شیم"……جشنی ک همه خانوادت سلطنتی میان"
من:جدا
تهیونگ:قطعا با دیدن خانواده سلطنتی شکه میشی😁………ما رفتبم خدا حافظ
رفتم داخل همع مشغول کار کردن بودن ب منم گفتن سبزی ها خرد کنم
شب شد و همه مرتب توی صف ایستادیم و ب سمت قصر امپراطور رفتیم
بانوی اعظم جانشیل بوذ و اون ما رو توی ی صف میبرد و نظم میداد
پشت در قرار گرفتیم
بانو جانشیل: وارد ک شدید اصلا ب صورت افراد اونجا نگاه نکنین وگرنه کشته میشین فهمیدن
همه:دددددد(,بلع)
در ها باز شد نور زیادی بیرون.اومد ترسیدت بودم ک اگ خراب کنم چ اتفاقی میوفته
داخل شدم همزاه با دیگر خدمتکارا ادای احترام کردم
امپراطور: ب مهمانانم رسیدگی کنین
بانو جلنشیل اومد کنار گوشم گف: تو شین هه خیلی زیبا تری بهتره تو برای شاهزاده ها مشروب بریزی
_منننننن؟
+شششش🤫 اره تو اروم باش برو
همه رفتن کنار یک مهمون ایستادن و ظرف های مشروب توی دستاشون گرفتن
منم سرمو پایین انداختم و رفتن کنار یک شاهزاده از لباس سفیدش نشون میداد شاهزادس خیلی دوس داشتم هرشو ببینم
امپراطور : خدمتکارا از مهمانام خوب پذیرایی کنین
با این حرف همه شروع ب مشروب ریختن کردن
خم شدم و شیشه مشروب توی دستمو کج کردم
تا داخل لیوان بریزه
دستام از شدت لرزش هی تکون میخورد و توی چشم بود با خودم گفتن الاناس ک دعوا کنه ک صدای از کنارم اومد
_برای منم مشروب بریز
یک نگاه کوتاهی ب کفشای چرم و نقش اژدهاش انداختم و فهمیدم اینم شاهزادس( لامصب ملکه خیلی اشتها داشته😅😆)
بله گفتم و خم شدم:شروع کردم ب ریختن
همون شاهزادع ک داشتم کشروب میریختم گف: نترس چیز بزرگی نیس ک انقد ترسیدی
_اومممم ببخشید سرورم
+اشکاای نداره
نگاه کردم دیدم جام اون شاهزاده اولیه خالیه
دوباره براش ریختم
بلند نشدع بودم دیدم اون یکی خاالی شده
با خوذم گفتم: لعنتیا وقت بدین حداقل بلند شم
یکی از همون شاهزاده ها گف: هر کی بیشتر بخوره
من:😑کمر منو میشکنین
مبردشون شروع شد و شروع کردن ب تن تند خوردن
اخرش مست شدن و هی تلو تلو (تکون)میخوردن
امپراطور: میبینم بهتون خوش گذشته میتونین برین
اول خدمتکارا باید میرفتن بیرون
ادای احترام کردم بیرون شدیم
بانو جانشیل پشت ذر گف: خیلی خوب بودید امشب……… بخاطر همین امشب هر وقت خاستین ب خابگاه برگرید الان هر جا دوس دارین برین
با این حرف همه پخش شدن
منم ب یک طرف رفتم
قدم قدم زنان میرفتم تنها شباهت قصر و بیرون قصر فقط اسمون پر ستارش بود
ب اسمون نگاع میکردم
چشمامو بستم ک
یک دفعه از پشت یکی منو بغل کرد
🦋 #kook 🦋
پارت ۷
تهیونگ:خب ما ……
جیمین:بسه بابا برو شین هه☺️ ب کارات برس
تهیونک:اوممم میخاستم اذیتش کنم
من:چیییی🤨
+باش بابا ت قوی😅ما رفتم
ب سمت مخالف رفتن
من: خب حالا غذا پذی قصر کجا هس؟؟
تهیونگ:😂🤣🤣نمیدونی؟؟ بیا ببریمت
من: پیذا میکنم
+تو خودتو گم نکنی خوبع😆
_هه😒خب حالا از کدوم ور
جیمین: دنبالمون بیا میبریمت
_ممنون😄
جیمین خیلی باهام مهربون بود برعکس تهیونگ ک لجه باهام ……ایشش
حواسمو ب اطراف دادم تا مسیر یاد بگیرم
جیمین: اینهاشش اینه
من:🤭😲چقد بزرگه
تهیونگ:کجاشو دیدی …… ب اقامتگاه ما نمیرسه
من: اهان اره مگ ت شاهزاده ای😂🤣(یکی زدم پس گردن)
+هییی منو نزن
عموم از در بیرون شد : هی شین هه اومدی^……………وای لباساشو ببین چقد خانم شدی
ب این دوتا پسر جیمین تهیونگ نگا کرد
من: اوم بعدا میگم کین🙂خب حالا جیکار کنم 😚
عمو: برو ب زن عموت کمک کن میخایم برای جشن شب امادع شیم"……جشنی ک همه خانوادت سلطنتی میان"
من:جدا
تهیونگ:قطعا با دیدن خانواده سلطنتی شکه میشی😁………ما رفتبم خدا حافظ
رفتم داخل همع مشغول کار کردن بودن ب منم گفتن سبزی ها خرد کنم
شب شد و همه مرتب توی صف ایستادیم و ب سمت قصر امپراطور رفتیم
بانوی اعظم جانشیل بوذ و اون ما رو توی ی صف میبرد و نظم میداد
پشت در قرار گرفتیم
بانو جانشیل: وارد ک شدید اصلا ب صورت افراد اونجا نگاه نکنین وگرنه کشته میشین فهمیدن
همه:دددددد(,بلع)
در ها باز شد نور زیادی بیرون.اومد ترسیدت بودم ک اگ خراب کنم چ اتفاقی میوفته
داخل شدم همزاه با دیگر خدمتکارا ادای احترام کردم
امپراطور: ب مهمانانم رسیدگی کنین
بانو جلنشیل اومد کنار گوشم گف: تو شین هه خیلی زیبا تری بهتره تو برای شاهزاده ها مشروب بریزی
_منننننن؟
+شششش🤫 اره تو اروم باش برو
همه رفتن کنار یک مهمون ایستادن و ظرف های مشروب توی دستاشون گرفتن
منم سرمو پایین انداختم و رفتن کنار یک شاهزاده از لباس سفیدش نشون میداد شاهزادس خیلی دوس داشتم هرشو ببینم
امپراطور : خدمتکارا از مهمانام خوب پذیرایی کنین
با این حرف همه شروع ب مشروب ریختن کردن
خم شدم و شیشه مشروب توی دستمو کج کردم
تا داخل لیوان بریزه
دستام از شدت لرزش هی تکون میخورد و توی چشم بود با خودم گفتن الاناس ک دعوا کنه ک صدای از کنارم اومد
_برای منم مشروب بریز
یک نگاه کوتاهی ب کفشای چرم و نقش اژدهاش انداختم و فهمیدم اینم شاهزادس( لامصب ملکه خیلی اشتها داشته😅😆)
بله گفتم و خم شدم:شروع کردم ب ریختن
همون شاهزادع ک داشتم کشروب میریختم گف: نترس چیز بزرگی نیس ک انقد ترسیدی
_اومممم ببخشید سرورم
+اشکاای نداره
نگاه کردم دیدم جام اون شاهزاده اولیه خالیه
دوباره براش ریختم
بلند نشدع بودم دیدم اون یکی خاالی شده
با خوذم گفتم: لعنتیا وقت بدین حداقل بلند شم
یکی از همون شاهزاده ها گف: هر کی بیشتر بخوره
من:😑کمر منو میشکنین
مبردشون شروع شد و شروع کردن ب تن تند خوردن
اخرش مست شدن و هی تلو تلو (تکون)میخوردن
امپراطور: میبینم بهتون خوش گذشته میتونین برین
اول خدمتکارا باید میرفتن بیرون
ادای احترام کردم بیرون شدیم
بانو جانشیل پشت ذر گف: خیلی خوب بودید امشب……… بخاطر همین امشب هر وقت خاستین ب خابگاه برگرید الان هر جا دوس دارین برین
با این حرف همه پخش شدن
منم ب یک طرف رفتم
قدم قدم زنان میرفتم تنها شباهت قصر و بیرون قصر فقط اسمون پر ستارش بود
ب اسمون نگاع میکردم
چشمامو بستم ک
یک دفعه از پشت یکی منو بغل کرد
🦋 #kook 🦋
۶.۶k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.