پسر عموی مغرور من●○
پسر عموی مغرور من●○
Chapter two P6
صبح
ا.ت ویو
با برخورد نور یه چشمام زود مثل جنزده ها پاشدم و با دو رفتم حموم و بعد یه دوش ۳۰ مینی اومدم. و بعد از رسیدگی به پوستم لباسامو که آبی با سفید بود رو پوشیدم و یه آرایش ملایم کردم. وماهامو صاف کردم و رفتم پایین که دیدم
تهیونگ وایساده رفتم از پشت بغلش کردم که
تهیونگ:اوو اومدی
ا.ت:آره صبح بخیر
تهیونگ:ا.ت مامان بابای کوک اومدن خونه ی من گفتن کوک کجاست گفتم پیش ا.ت
ا.ت:اوفف چرا گفتی پیش مننن
ته:مکس گفت تو حمله کردی به کوک
ا.ت:آره مامان باباش فهمیدن من حمله کردم
ته:نه
ا.ت:واقعاااا
ا.ت:اوسکولا
ا.ت:الان میگی چیکار کنم
ته:ا.ت خودت میدونی که کوک فقط یه مهره بود
ا.ت:باشه بابا حالا یه چیزی میخوری
ته:نه باید برم
ا.ت:خداحافظ
ته رفت منم به یکی از بادیگاردا گفتم برن. کوک و بیارن خودم رفتم یه چیزی بخورم
داشتم میخوردم که آوردنش
بادیگارد:بفرمایید
ا.ت:تو برو(دهن پر)
کوک داشت نگام میکرد که گفتم
ا.ت:چیه خوشگل ندیدی
کوک:چیکارم داری
ا.ت:فعلا که باید آزاد باشی
کوک:چی
ا.ت:مامان بابات یعنی عمو و زن عمو نمیدونن من تو رو گرفتم برای همین نباید شغلی که چند ساله دارم رو توی خطر بندازم
ا.ت:برو توی یکی از اتاقا استراحت کن اما دست از پا خطا نکن
کوک بدون اینکه چیزی بگه رفت منم بعد اینکه خوردم رفتم اتاق شکنجه
رفتم داخل که دیدم فیلیکس خوابیده
با انگشت بهش زدم که چشاش رو باز کرد
ا.ت:میخوای جبران کنی؟
فیلیکس:چیکار کنم
ا.ت:قول میدی دیگه کارای خلاف نکنی
فیلیکس:آره آره
ا.ت ویو
به طرف نگهبان وایسادم و گفتم
ا.ت:آماده کنش راننده مخصوصم میشه و روبه فیلیکس گفتم
ا.ت:رانندگی بلدی دیگه
فیلیکس:آ آره
بدون هیچ حرفی رفتم داخل سالن و روی کاناپه نشستم تا کوک و فیلیکس آماده بشن
ا.ت توی ذهنش:اگه کاری بکنن قول نمیدم زنده بمونن
Chapter two P6
صبح
ا.ت ویو
با برخورد نور یه چشمام زود مثل جنزده ها پاشدم و با دو رفتم حموم و بعد یه دوش ۳۰ مینی اومدم. و بعد از رسیدگی به پوستم لباسامو که آبی با سفید بود رو پوشیدم و یه آرایش ملایم کردم. وماهامو صاف کردم و رفتم پایین که دیدم
تهیونگ وایساده رفتم از پشت بغلش کردم که
تهیونگ:اوو اومدی
ا.ت:آره صبح بخیر
تهیونگ:ا.ت مامان بابای کوک اومدن خونه ی من گفتن کوک کجاست گفتم پیش ا.ت
ا.ت:اوفف چرا گفتی پیش مننن
ته:مکس گفت تو حمله کردی به کوک
ا.ت:آره مامان باباش فهمیدن من حمله کردم
ته:نه
ا.ت:واقعاااا
ا.ت:اوسکولا
ا.ت:الان میگی چیکار کنم
ته:ا.ت خودت میدونی که کوک فقط یه مهره بود
ا.ت:باشه بابا حالا یه چیزی میخوری
ته:نه باید برم
ا.ت:خداحافظ
ته رفت منم به یکی از بادیگاردا گفتم برن. کوک و بیارن خودم رفتم یه چیزی بخورم
داشتم میخوردم که آوردنش
بادیگارد:بفرمایید
ا.ت:تو برو(دهن پر)
کوک داشت نگام میکرد که گفتم
ا.ت:چیه خوشگل ندیدی
کوک:چیکارم داری
ا.ت:فعلا که باید آزاد باشی
کوک:چی
ا.ت:مامان بابات یعنی عمو و زن عمو نمیدونن من تو رو گرفتم برای همین نباید شغلی که چند ساله دارم رو توی خطر بندازم
ا.ت:برو توی یکی از اتاقا استراحت کن اما دست از پا خطا نکن
کوک بدون اینکه چیزی بگه رفت منم بعد اینکه خوردم رفتم اتاق شکنجه
رفتم داخل که دیدم فیلیکس خوابیده
با انگشت بهش زدم که چشاش رو باز کرد
ا.ت:میخوای جبران کنی؟
فیلیکس:چیکار کنم
ا.ت:قول میدی دیگه کارای خلاف نکنی
فیلیکس:آره آره
ا.ت ویو
به طرف نگهبان وایسادم و گفتم
ا.ت:آماده کنش راننده مخصوصم میشه و روبه فیلیکس گفتم
ا.ت:رانندگی بلدی دیگه
فیلیکس:آ آره
بدون هیچ حرفی رفتم داخل سالن و روی کاناپه نشستم تا کوک و فیلیکس آماده بشن
ا.ت توی ذهنش:اگه کاری بکنن قول نمیدم زنده بمونن
۱۳.۸k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.