kooki👿

🌶️part 23🌶️
🐋kooki🐋

کوک بغلم کرد و خوابمون برد
......

صبح که بیدار شدم تو بغل کوک زیر پتو بودم

که دوباره خوابم برد

با صدای نامجون از خواب بیدار شدم

نامجون:پاشین دیگه خوابالوها

کوک:بیبی خوشگلم بیدار شده

ه.ی:سلام عشقم


لباش رو بوسیدم و بغلش کردم


نامجون:من میرم دوباره نخوابیداا


کوک:باش


کوک پتو رو از روم کنار زد من هنوز لخت بودم بلند شدم و لباس پوشیدم
و با کوک سمت پسرا رفتیم

شوگا:به به چه عجب لباساتون رو پوشیدید


جیمین:جونگ کوکا زیادی تند پیش نمیری؟؟


نامجون:منم بهش میگم گوش نمیده که


ه.ی:پسرا فکر بد نکنید من بدن درد داشتم کوک داشت منو ماساژ میداد این ناله ها مال همون بود


ه.ی:اوف چه بوی خوبی

جین:نتیجه زحمات هندسام 😃


کوک:واااو جین هیونگ چه کرده همه رو دیوونه کرده


ه.ی:اخخخخ

کوک:حالت خوبه؟


ه.ی:آره خوبم


کوک:والا من که شک دارم

ه.ی:خوبم یکم بدنم درد میکنه


جیمین:مسکن میخوای؟


ه.ی:اوهوم


کوک دستم رو کشید و برد تو اتاق


کوک:بیبی امروز بوسم نکردی

لبخندی زدم و بغلش کرد

ه.ی:آماده شیم؟

کوک:به به این خانم رو امروز تعطیل

ه.ی:چرا؟


کوک:چون روز استراحته

ه.ی:هورااا

....
تا پارت بعد بابای🍊🧡

Faitying baby💝🧵