عمارت ارباب جعون
#عمارت_ارباب_جعون
Part: 9
تهیونگ زد از شونم ،
=هوم چرا پکری؟
+آ چیزی نیست ،
= ناراحتی دوست دختر جونکوکی؟
+ها؟
= من میدونم تو واقعا دوست دخترش نیستی!
+از کجا فهمیدی؟
=اصلا از طور رفتارت و حرف زدنات با جونکوک معلوم بود که زورکی دوست دخترشی، ولی برای چی مگه اگه نقش دوست دخترش رو بازی کنی چی بهت میده؟
+چیزی نمیده!
=پس چرا نقش دوست دخترش رو بازی میکنی؟
+چون مجبورم،
=مجبوری ؟
+خب ..........
یهو جونکوک پیداش شد ،
_ات بیا دفتر کارم کارت دارم ،
+اومدم ، (رو کرد به تهیونگ ) بعدا بهت میگم ،
جونکوک صدام زد برم دفتر کارش ، رفتم دفتر کارش و در زدم ،
_بیا تو،
+(رفت تو و در رو پشت سرش بست) کارم داشتی؟
_با تهیونگ خوب گرم گرفتی ها،(نیشخند )
+نه اینطوری که فکر میکنی نیست ....اون از من سوال کرد منم جوابش رو دادم همین ،
_میشه بپرسم شازده خانم چی ازت پرسید(حرصی)
+ها ،........خب گفت جونکوک رو دوست داری منم.........
_ بازم دروغ ، دروغ من میتونم دروغ رو از چشمات بخونم ات چقدر میخوای دروغ بگی؟
+نمیتونم بگم چی پرسید،
_چرا اونوقت،
+چون موضوعش به تو ربط پیدا نمیکنه!
_میدونی که من.......
+میدونم تو من رو خریدی ولی من هنوز راز هایی دارم که نمیتونم به تو بگم و هنوز احساس هایی دارم که بخوام از تو پنهون کنم ،(بغض)
_هوم میدونم تو سنگ نیستی احساس نداشته باشی ولی تو همه چیزت برای منه ،پس حق پنهون کردن حرفی رو نداری ،
+تهیونگ میدونه من دوست دختر واقعیت نیستم،بیا گفتم خوب شد،(گریه)
_پس میدونه فضول همیشه تو کار همه فوضولی میکنه،
+وایسا ببینم خب که چی بلخره که میفهمید،
_ هوم باشه ،برو و تو اتاقت و تا اجوما نیومده دنبالت از اتاقت نیا بیرون ، ناهار هم میگم برات بیاره تو اتاقت برو ،
+هوم ،
یه هومی گفتم و برگشتم اتاقم خودم رو انداختم رو تخت ، و نگاه کردم به سقف که یهو گوشی زنگ زد از رو تخت نگاه کردم رو میز عسلیه اتاق من بود اما من گوشیم رو همراهم نیاوردم ماله کیه؟
رفتم و گوشی رو ورداشتم ،
+الو،
٪الو تو کی هستی؟
+من دوست دختر جونکوک هستم شما؟
٪آها تویی زن داداش گوشی رو میدی به تهیونگ،راستی اسمم یاروکوعه،
+آها الان یاروکو،
تعجب کردم به من گفت زن داداش ،
رفتم تهیونگ رو پیدا کردم و گوشی رو دادم بهش ،
گوشیش رو ازم گرفت و مشغول صحبت شد،
ولی گوشی تهیونگ تو اتاق من چی کار میکرد؟
پرش زمانی به شب:
............
ادامه دارد.......
Part: 9
تهیونگ زد از شونم ،
=هوم چرا پکری؟
+آ چیزی نیست ،
= ناراحتی دوست دختر جونکوکی؟
+ها؟
= من میدونم تو واقعا دوست دخترش نیستی!
+از کجا فهمیدی؟
=اصلا از طور رفتارت و حرف زدنات با جونکوک معلوم بود که زورکی دوست دخترشی، ولی برای چی مگه اگه نقش دوست دخترش رو بازی کنی چی بهت میده؟
+چیزی نمیده!
=پس چرا نقش دوست دخترش رو بازی میکنی؟
+چون مجبورم،
=مجبوری ؟
+خب ..........
یهو جونکوک پیداش شد ،
_ات بیا دفتر کارم کارت دارم ،
+اومدم ، (رو کرد به تهیونگ ) بعدا بهت میگم ،
جونکوک صدام زد برم دفتر کارش ، رفتم دفتر کارش و در زدم ،
_بیا تو،
+(رفت تو و در رو پشت سرش بست) کارم داشتی؟
_با تهیونگ خوب گرم گرفتی ها،(نیشخند )
+نه اینطوری که فکر میکنی نیست ....اون از من سوال کرد منم جوابش رو دادم همین ،
_میشه بپرسم شازده خانم چی ازت پرسید(حرصی)
+ها ،........خب گفت جونکوک رو دوست داری منم.........
_ بازم دروغ ، دروغ من میتونم دروغ رو از چشمات بخونم ات چقدر میخوای دروغ بگی؟
+نمیتونم بگم چی پرسید،
_چرا اونوقت،
+چون موضوعش به تو ربط پیدا نمیکنه!
_میدونی که من.......
+میدونم تو من رو خریدی ولی من هنوز راز هایی دارم که نمیتونم به تو بگم و هنوز احساس هایی دارم که بخوام از تو پنهون کنم ،(بغض)
_هوم میدونم تو سنگ نیستی احساس نداشته باشی ولی تو همه چیزت برای منه ،پس حق پنهون کردن حرفی رو نداری ،
+تهیونگ میدونه من دوست دختر واقعیت نیستم،بیا گفتم خوب شد،(گریه)
_پس میدونه فضول همیشه تو کار همه فوضولی میکنه،
+وایسا ببینم خب که چی بلخره که میفهمید،
_ هوم باشه ،برو و تو اتاقت و تا اجوما نیومده دنبالت از اتاقت نیا بیرون ، ناهار هم میگم برات بیاره تو اتاقت برو ،
+هوم ،
یه هومی گفتم و برگشتم اتاقم خودم رو انداختم رو تخت ، و نگاه کردم به سقف که یهو گوشی زنگ زد از رو تخت نگاه کردم رو میز عسلیه اتاق من بود اما من گوشیم رو همراهم نیاوردم ماله کیه؟
رفتم و گوشی رو ورداشتم ،
+الو،
٪الو تو کی هستی؟
+من دوست دختر جونکوک هستم شما؟
٪آها تویی زن داداش گوشی رو میدی به تهیونگ،راستی اسمم یاروکوعه،
+آها الان یاروکو،
تعجب کردم به من گفت زن داداش ،
رفتم تهیونگ رو پیدا کردم و گوشی رو دادم بهش ،
گوشیش رو ازم گرفت و مشغول صحبت شد،
ولی گوشی تهیونگ تو اتاق من چی کار میکرد؟
پرش زمانی به شب:
............
ادامه دارد.......
۵.۰k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.