فرشته کوچولوی من♡
فرشته کوچولوی من♡
#پارت42
°از زبان دازای]
_به چی میخندی؟
سرمو تکون دادم ـو گفتم: هیچی.
با اخم گفت: مگه میشه به هیچی ـم خندید؟
سری تکون دادم که با حرص از جاش بلند شد ـو سمت ـه اشپزخونه رفت.
منم از جام بلند شدم ـو سمت ـه حموم رفتم ـو دست ـو صورتمو شستم.
بعداز اینکه صورتمو شستم سمت ـه اشپزخونه رفتم ـو کنارش به اپن تکیه دادم.
همونطور که داشت ماده ی پنکیک ـو درست میکرد با تردید گفت: واکنشت اگه... اگه کسی بهت بگه دوست دارم چیه؟
چندبار پلک زدم ـو کمی فک کردم ـو بعد با لبخند گفتم: خوشحال میشم ـو میگم "منم دوست دارم".
بهش نگاه کردم که چشماشو بست ـو با یه خنده ی کوتاهی گفت: مطمئنن همون موقع به حال ـه اون طرف تاسف میخورم که عاشق ـه همچین ادم ـه مزخرفی شده.
قیافه ی مغرورانه ای به خودم گرفتم ـو گفتم: پس داری حسودی میکنی.
با حرص گفت: به نظرت من به چیش حسودی کنم؟
با طعنه گفتم: چون هیچ دختری دور ـو برت نمیپلکه، حتی میو چانم خدا دلش سوخته بهت داده مگرنه الان مجرد بودی پسر.
با صدای نسبتا بلندی داد زد: اووووی دیوار ـه کوتاه تر از من پیدا نکردی؟؟؟؟!
چشمامو روهم گذاشتم ـو گفتم: نه متاسفانه.
با حس ـه دندوناش روی دستم چشمامو باز کردم ـو گفتم: هوی وحشی چیکار میکنی؟
ناله ی خفیفی از سر ـه درد از میون ـه لبام خارج شد.
دستمو با فشار ول کرد ـو دوباره مشغول ـه درست کردن ـه ماده ی پنکیک شد.
دستمو جای گاز کشیدم ـو با اخم گفتم: بی تربیت.
خنده ی ریزی کرد ـو گفت: گاز گرفتن ـت خیلی مزه میده!
شونه ای بالا انداختم ـو گفتم: اره خوب! اذیت کردن ـه توعم خیلی حال میده."
دلیلی که همش اذیت ـش میکنم همینه ولی یچیزه دیگه ـم هست،..
موقعی که اذیتش میکنم زیادی خنده دار ـو با نمک میشه!
مخصوصا موقعی که گازم میگیره.(منم زیادی به گاز گرفتن علاقه دارم نمیدونم چرا•^•)
دیدمو ازش گرفتم ـو گفتم: تو چی؟
از گوشه ی چشم نگاهم کرد که گفتم: اگه یه نفر بهت بگه دوست دارم واکنشت چیه؟
کمی گونه هاش سرخ شد ـو دیدشو ازم گرفت ـو به ظرف پنکیک نگاه کرد.
ظرف ـو برداشت ـو سمت ـه گاز رفت ـو یه ماهیتابه برداشت ـو رو گاز گذاشت، کمی از ماده ـرو توش ریخت ـو گفت: برام مهم نیست.
دستمو پشت ـه گردنم گذاشتم ـو با طعنه ـو خنده گفتم: البته اگه همچین کسی وجود داشته باشه.
فک کردم الان یه سر ـو صدایی به راه میندازه ولی بر خلاف ـه تصورم سری تکون داد ـو بدون ـه هیچ حرفی کارشو انجام داد.
دستمو پایین انداختم ـو خواستم چیزی بگم که از کنارم رد شد ـو سمت ـه حموم رفت ـو گفت: حواست باشه پنکیکا نسوزن.
چند بار پلک زدم ـو بدون ـه حرف ـه اضافه ای خودمو مشغول ـه درست کردن ـه پنکیک کردم.
•از زبان چویا] °
سمت ـه روشویی رفتم ـو شیر ـه ابو باز کردم.
ابی به دست ـو روم زدم ـو به خودم توی اینه نگا کردم.
حق داشت، با همچین موهای هویجی ـو قد ـه کوتاه که حتی از قد مادر ـه میوچانم کوتاه تره کی بهم نزدیک میشه.
دیدمو از خودم توی اینه گرفتم ـو به سینک ـه روشویی زل زدم.
ادامه دارد...
#فرشته_کوچولوی_من_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#بونگو_استری_داگز
#پارت42
°از زبان دازای]
_به چی میخندی؟
سرمو تکون دادم ـو گفتم: هیچی.
با اخم گفت: مگه میشه به هیچی ـم خندید؟
سری تکون دادم که با حرص از جاش بلند شد ـو سمت ـه اشپزخونه رفت.
منم از جام بلند شدم ـو سمت ـه حموم رفتم ـو دست ـو صورتمو شستم.
بعداز اینکه صورتمو شستم سمت ـه اشپزخونه رفتم ـو کنارش به اپن تکیه دادم.
همونطور که داشت ماده ی پنکیک ـو درست میکرد با تردید گفت: واکنشت اگه... اگه کسی بهت بگه دوست دارم چیه؟
چندبار پلک زدم ـو کمی فک کردم ـو بعد با لبخند گفتم: خوشحال میشم ـو میگم "منم دوست دارم".
بهش نگاه کردم که چشماشو بست ـو با یه خنده ی کوتاهی گفت: مطمئنن همون موقع به حال ـه اون طرف تاسف میخورم که عاشق ـه همچین ادم ـه مزخرفی شده.
قیافه ی مغرورانه ای به خودم گرفتم ـو گفتم: پس داری حسودی میکنی.
با حرص گفت: به نظرت من به چیش حسودی کنم؟
با طعنه گفتم: چون هیچ دختری دور ـو برت نمیپلکه، حتی میو چانم خدا دلش سوخته بهت داده مگرنه الان مجرد بودی پسر.
با صدای نسبتا بلندی داد زد: اووووی دیوار ـه کوتاه تر از من پیدا نکردی؟؟؟؟!
چشمامو روهم گذاشتم ـو گفتم: نه متاسفانه.
با حس ـه دندوناش روی دستم چشمامو باز کردم ـو گفتم: هوی وحشی چیکار میکنی؟
ناله ی خفیفی از سر ـه درد از میون ـه لبام خارج شد.
دستمو با فشار ول کرد ـو دوباره مشغول ـه درست کردن ـه ماده ی پنکیک شد.
دستمو جای گاز کشیدم ـو با اخم گفتم: بی تربیت.
خنده ی ریزی کرد ـو گفت: گاز گرفتن ـت خیلی مزه میده!
شونه ای بالا انداختم ـو گفتم: اره خوب! اذیت کردن ـه توعم خیلی حال میده."
دلیلی که همش اذیت ـش میکنم همینه ولی یچیزه دیگه ـم هست،..
موقعی که اذیتش میکنم زیادی خنده دار ـو با نمک میشه!
مخصوصا موقعی که گازم میگیره.(منم زیادی به گاز گرفتن علاقه دارم نمیدونم چرا•^•)
دیدمو ازش گرفتم ـو گفتم: تو چی؟
از گوشه ی چشم نگاهم کرد که گفتم: اگه یه نفر بهت بگه دوست دارم واکنشت چیه؟
کمی گونه هاش سرخ شد ـو دیدشو ازم گرفت ـو به ظرف پنکیک نگاه کرد.
ظرف ـو برداشت ـو سمت ـه گاز رفت ـو یه ماهیتابه برداشت ـو رو گاز گذاشت، کمی از ماده ـرو توش ریخت ـو گفت: برام مهم نیست.
دستمو پشت ـه گردنم گذاشتم ـو با طعنه ـو خنده گفتم: البته اگه همچین کسی وجود داشته باشه.
فک کردم الان یه سر ـو صدایی به راه میندازه ولی بر خلاف ـه تصورم سری تکون داد ـو بدون ـه هیچ حرفی کارشو انجام داد.
دستمو پایین انداختم ـو خواستم چیزی بگم که از کنارم رد شد ـو سمت ـه حموم رفت ـو گفت: حواست باشه پنکیکا نسوزن.
چند بار پلک زدم ـو بدون ـه حرف ـه اضافه ای خودمو مشغول ـه درست کردن ـه پنکیک کردم.
•از زبان چویا] °
سمت ـه روشویی رفتم ـو شیر ـه ابو باز کردم.
ابی به دست ـو روم زدم ـو به خودم توی اینه نگا کردم.
حق داشت، با همچین موهای هویجی ـو قد ـه کوتاه که حتی از قد مادر ـه میوچانم کوتاه تره کی بهم نزدیک میشه.
دیدمو از خودم توی اینه گرفتم ـو به سینک ـه روشویی زل زدم.
ادامه دارد...
#فرشته_کوچولوی_من_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#بونگو_استری_داگز
۷.۵k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.