love at school 21
love at school 21
نزدیک ساعت سه بود که به کافه ی بقل مرکز خرید رسیدیم و منتظر موندیم تا بقیه بیان وقتی رسیدن به خاطر ارایشم نشناختنم ولی وقتی فهمیدن منم با تعجب اومدن سمتمون
لیا.دخترررر چه جذاب شدییی
یونا.نشناختمتتتتت
خنده ای کردم
لیا.و این خانم کیوت کی باشنننن
یونا .وای خداااا تو چقد کیوتییی فک کنم از ما کوچیکتری درسته؟
ات.(خنده)این دوست کیوته ماستتت
لیا.اسمت چیههه
یونا.چند سالتههه
ات.یااا چرا بهش حمله میکنینن
هانا.من 16 سالمه اسمم هاناست
لیاویونا.خوشبختممممممم
یونا.سوا قضیه ی این بادیگاردا چیه؟
سوا.اهااا اونا ...هیچی جیمین برام فرستاده تا مراقبمون باشن
رفتیم تو مرکز خرید و واسه هممون کلی لباس و لوازم ارایش و کفش و اکسسوری و جواهرات خریدیم ولی من هنوز لباس مهمونیمو پیدا نکرده بودم که تویه یه مغازه یه لباس خیلییی خوشگل دیدیم واقعا خیلی خوشگل بود بچه ها گیر دادن که برم و امتحانش کنم و به زور رفتم اتاق پرو و از اونجایی که خودشون میکاپر داشتن توی اتاق پرو نگهم داشتن و همونجا میکاپمم کردن(اتاق پروشون بزرگه)
وقتی رفتم بیرون دهن بچه ها باز مونده بود موهامم دادم مدل دار کردن و لباس رو عوض کردم و همونو خریدم اخرشم رفتیم تا بقیه ی بچه ها هم میکاپ و شینیون کنن وقتی تموم شد به خاطر بادیگاردای بیچاره برگشتیم سمت ماشین چون کلیییی وسیله دستشون بود خواستیم سوار ماشین بشیم که جیمین زنگ زد
جیمین.سلام بیب کجایی
سوا.های ددییی بیرونم کارامون تموم شده میخواییم بیاییم عمارت
جیمین.دیگه نمیخواد ساعت شیشع یه ساعت دیگه مهمونی شروع میشه اصلا حواستون به ساعت بود؟ادرس رو بفرست میام دنبالت همونجا لباستو تنت کن
سوا.باشه الان برات ادرس رو پیامک میکنم ببخشید حواسم به ساعت نبودددد
قط کردم و رو به دخترا گفتم
سوا.دخترااااا یه ساعت دیگه مهمونیهههه بیایید بریم تو مغازه لباسامونو بپوشیم جیمین میاد دنبال من شما هم با لامبورگینی با یکی از بادیگاردا بیایید اون یکی بادیگاردم خریدای اضافی رو میبره عمارت
دخترا.باشههه
سریع لباسامونو پوشیدم که جیمین اومد منو ببره ولی ایندفه دیگه از شدت زیباییم داشت سکته میکرد
جیمین.خدمه یه لیوان اب میدین لطفا
و کرواتشو شل تر کرد
منم از جذابیت اون تو شک بودم رفتم کنارش و گفتم
سوا.جذاب شدی اقای پارک
جیمین.ولی تو هات تر شدی ملکه پارک
لبخندی زدم
یهو لیا و یونا اومدن گفتن
لیا و یونا.خداوکیلی راستشو بگیننن جیمین ما خاله میشیم یا نههه
سوا و جیمین همزمان گفتن
جیمین.اره
سوا.نههه
سوا.یا جیمینااا
جیمین.دروغ میگم بیب؟اون شب رو یادت نمیاد؟
یهو لیا و یونا از ذوق جیغ کشیدن
و هانا هم خندید
جیمین ابشو که خورد بلند شد و گفت بریم که
نزدیک ساعت سه بود که به کافه ی بقل مرکز خرید رسیدیم و منتظر موندیم تا بقیه بیان وقتی رسیدن به خاطر ارایشم نشناختنم ولی وقتی فهمیدن منم با تعجب اومدن سمتمون
لیا.دخترررر چه جذاب شدییی
یونا.نشناختمتتتتت
خنده ای کردم
لیا.و این خانم کیوت کی باشنننن
یونا .وای خداااا تو چقد کیوتییی فک کنم از ما کوچیکتری درسته؟
ات.(خنده)این دوست کیوته ماستتت
لیا.اسمت چیههه
یونا.چند سالتههه
ات.یااا چرا بهش حمله میکنینن
هانا.من 16 سالمه اسمم هاناست
لیاویونا.خوشبختممممممم
یونا.سوا قضیه ی این بادیگاردا چیه؟
سوا.اهااا اونا ...هیچی جیمین برام فرستاده تا مراقبمون باشن
رفتیم تو مرکز خرید و واسه هممون کلی لباس و لوازم ارایش و کفش و اکسسوری و جواهرات خریدیم ولی من هنوز لباس مهمونیمو پیدا نکرده بودم که تویه یه مغازه یه لباس خیلییی خوشگل دیدیم واقعا خیلی خوشگل بود بچه ها گیر دادن که برم و امتحانش کنم و به زور رفتم اتاق پرو و از اونجایی که خودشون میکاپر داشتن توی اتاق پرو نگهم داشتن و همونجا میکاپمم کردن(اتاق پروشون بزرگه)
وقتی رفتم بیرون دهن بچه ها باز مونده بود موهامم دادم مدل دار کردن و لباس رو عوض کردم و همونو خریدم اخرشم رفتیم تا بقیه ی بچه ها هم میکاپ و شینیون کنن وقتی تموم شد به خاطر بادیگاردای بیچاره برگشتیم سمت ماشین چون کلیییی وسیله دستشون بود خواستیم سوار ماشین بشیم که جیمین زنگ زد
جیمین.سلام بیب کجایی
سوا.های ددییی بیرونم کارامون تموم شده میخواییم بیاییم عمارت
جیمین.دیگه نمیخواد ساعت شیشع یه ساعت دیگه مهمونی شروع میشه اصلا حواستون به ساعت بود؟ادرس رو بفرست میام دنبالت همونجا لباستو تنت کن
سوا.باشه الان برات ادرس رو پیامک میکنم ببخشید حواسم به ساعت نبودددد
قط کردم و رو به دخترا گفتم
سوا.دخترااااا یه ساعت دیگه مهمونیهههه بیایید بریم تو مغازه لباسامونو بپوشیم جیمین میاد دنبال من شما هم با لامبورگینی با یکی از بادیگاردا بیایید اون یکی بادیگاردم خریدای اضافی رو میبره عمارت
دخترا.باشههه
سریع لباسامونو پوشیدم که جیمین اومد منو ببره ولی ایندفه دیگه از شدت زیباییم داشت سکته میکرد
جیمین.خدمه یه لیوان اب میدین لطفا
و کرواتشو شل تر کرد
منم از جذابیت اون تو شک بودم رفتم کنارش و گفتم
سوا.جذاب شدی اقای پارک
جیمین.ولی تو هات تر شدی ملکه پارک
لبخندی زدم
یهو لیا و یونا اومدن گفتن
لیا و یونا.خداوکیلی راستشو بگیننن جیمین ما خاله میشیم یا نههه
سوا و جیمین همزمان گفتن
جیمین.اره
سوا.نههه
سوا.یا جیمینااا
جیمین.دروغ میگم بیب؟اون شب رو یادت نمیاد؟
یهو لیا و یونا از ذوق جیغ کشیدن
و هانا هم خندید
جیمین ابشو که خورد بلند شد و گفت بریم که
۲.۷k
۳۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.