یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت نودو سه
ارتان:عه ببخشید من هواسم نبود
هاریکا:اشکال نداره اتفاقه دیگه میوفته
لبخندی بهم زد
که منم لبخند روی لبام اومد
به خودم اومدم ای ارتان احمق چت شد باز این لبخند دیگه چی بود
ملکاصحبت میکنه..
همه نشستیم تا فیلم ببینیم فیلم ترسناک بود مامانم و مامان اکتای از ترس توی بغل شوهرشون بودن
منم توی بغل هاکان بودم بچه ها رو بردم خوابوندم آخه فیلم برای بچه ها مناسب نبود
ارتان و هاریکا هم کنار هم نشسته بودن
فیلم رو پلی کردم
داشتیم فیلم میدیدم که صحنه ترسناک اومد هاکان سری چشمامو گرفت
که چشمم به ارتان و هاریکا افتاد واییی
هاریکا توی بغلش بود
تا هاریکا خواست ازش جدا بشه
ارتان:اشکال نداره اگه میترسی میتونی همینجا بمونی
هاریکا:نه نمیترسم بازم ببخشید
ارتان لبخندی زد
ارتان:نه این چه حرفیه
صحنه ترسناک اومد بالشت رو گرفتم توی صورتم که یهو ارتان بغلم کرد
ارتان:نترس الان توی بغلمی
هاریکا:اصلا من نمیترسم
از پیش ارتان بلند شدم رفتم پایین مبل نشستم
رمان ارتش
پارت نودو سه
ارتان:عه ببخشید من هواسم نبود
هاریکا:اشکال نداره اتفاقه دیگه میوفته
لبخندی بهم زد
که منم لبخند روی لبام اومد
به خودم اومدم ای ارتان احمق چت شد باز این لبخند دیگه چی بود
ملکاصحبت میکنه..
همه نشستیم تا فیلم ببینیم فیلم ترسناک بود مامانم و مامان اکتای از ترس توی بغل شوهرشون بودن
منم توی بغل هاکان بودم بچه ها رو بردم خوابوندم آخه فیلم برای بچه ها مناسب نبود
ارتان و هاریکا هم کنار هم نشسته بودن
فیلم رو پلی کردم
داشتیم فیلم میدیدم که صحنه ترسناک اومد هاکان سری چشمامو گرفت
که چشمم به ارتان و هاریکا افتاد واییی
هاریکا توی بغلش بود
تا هاریکا خواست ازش جدا بشه
ارتان:اشکال نداره اگه میترسی میتونی همینجا بمونی
هاریکا:نه نمیترسم بازم ببخشید
ارتان لبخندی زد
ارتان:نه این چه حرفیه
صحنه ترسناک اومد بالشت رو گرفتم توی صورتم که یهو ارتان بغلم کرد
ارتان:نترس الان توی بغلمی
هاریکا:اصلا من نمیترسم
از پیش ارتان بلند شدم رفتم پایین مبل نشستم
۲۰.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.