شیومین از درد کمر به خودش پیچید و افتاد رو زمین ......
شیومین از درد کمر به خودش پیچید و افتاد رو زمین ......
کای متوجه شیو شد و لبش رو از رو لب لوهان برداشت و در حالت شک رفت سمت شیو
لوهانم با دهن باز نگا میکرد.....
_مین سوکاااا خوبییی؟؟؟؟
درد...درد دارم
_بریم دکتر.....
شیو یه چشم قره بدی به کای رفت و گفت
نه خیر آقا ......خیلی کار داریم
_کم کمکم کن تا...تا ببلند شم.....
کای به شیو یه نگا انداخت و از بازو گرفتتش و بردش سمت تخت
شیو به سختی نشست بعد رو به کای کرد و گفت
_کای گمشو بیرون..
کای متوجه شد که شیو در لحظه بوسیدن دیدتشون
_شیو بزار توضیح .....
_چه توضیحیییی هااااا؟؟؟؟
گفتم بیرون....آخخخخخ
_چی شد ؟؟؟؟؟
_آبشو گرفتن چلو شد....بیروووونن
کای سرشو تکون داد و آروم از اتاق خارج شد .....
از دید کای:
آخه چرا....چرا باید منو ببوسه.....چرا باید بهم بگه که عاشقمه.....اونکه...اونکه تمام جون و عمرش سهونه برای چی منو دوس داره....نه نه نه
این فکر های احمقانه رو از سرت بنداز بیرون کای .....
لوهان نمی تونه به جز سهون کس دیگه ای رو دوس داشته باشه
این وسط یه جای کار میلنگه....
دراتاق
چند لحظه ای سکوت بود...
لوووهان؟؟؟؟؟
لوهااان با توام چرا جواب نمیییی دیییی؟؟؟
_ب ب ب بله
_توضیح بده.....
_چیو....چیو تو......
_لوهاااااان توضیح بدهههههه چراااا این کاروووو کردییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لوهان ترسید یکم عقب رفت و به کاری که چند لحظه پیش کرده بود فکر کرد
کمی که به خودش اومد قطره اشکی از چشماش سرازیر شد
شیو که تند عمل کرده بود از خودش ناراحت شد و گفت
_چرا گریه میکنی لعنتی..... گریه نکن دیگههه بسهههه
_ اصلا به توجه ربطی داره که من چرا این کارو کردم هاا؟؟؟
_تو چرا نمی فهمی لوهاااااان برام مهمییی .....خیلی برام مهمییییی
_چرا برات مهمم هااا؟چرا شیووو😢 😢 😢 😢 😢
شیو اشک های لوهان رو با دستش پاک کرد و گفت
مهمی دیگه....
_لوهان آروم باش و برام تعریف کن....
لوهان با بغض گفت:
حالم خوب نبود....اصلا هم خوب نبودم.....
کای اومد منو بغل کرد..منم یه لحظه فکر کردم سهونه....حالم بد شد
کنترلم رو از دست دادم....دیگه نفهمیدم دارم چی کار میکنم و.....
اشکاش امونش ندادن...
شیو که بقیه ماجرا رو فهمید .......
لوهان رو کشید سمت خودشو و به آغوش کشید...
_عزیزم گریه نکن دیگه.....
_شیو هیچ وقت تنهام نزار باشه؟؟؟؟
از دید شیو:
با این حرفش شکم کرد این حرف رو من باید بهش میزدم .....من باید بهش میگفتم تنهام نزار....دوست دارم
_باشه باشه عزیزم ....هیچ وقت....هیچ وقت تنهات نمیزارم
_پاشو بریم ناهار بخوریم
_من نمی خورم
_باید بخوریم .....میریم بیرون پاشو....
_باشه..باشه
۱۰ دقیقه بعد
_لوهاان حاضری؟؟؟؟؟؟؟
آرهه بریم
_وای وای وای یه نگا تو آینه بنداز صورتت شده مثل گچ....
_خو چه کار کنم...
_هیچ کار بیا بریم
شیو دست لوهان رو گرفت و باهم از اتاق زدن بیرون
از پله ها که پایین اومدن جونگین رو روی مبل دیدن که سرش و رو پاهاش گذاشته
شیو:کای بلند شو
کای سرشو بلند کرد و گفت
_شیووو
_میتونی بری خونه من دارم با لوهان می رم بیرو ناهار بخوریم .....
کای به لوهان نگاه کرد و گفت :میشه حرف بزنیم
لوهان قرمز قرمز شده بود،سرش رو انداخت پایین و هیچی نگفت
شیو دست لوهان و گرفت و پشتش قایم کرد
شیو:گفتم که می خوایم ناهار بریم بیرون بعدشم میریم بیمارستان
_خب... باشه...منم میام بعدش باهم میریم بیمارستان...
لوهان هول شد و بلند گفت:نهههههههه....چیزه.....هیچییی...شیو بریم...
شیو:لوهان تو برو بیرون من ۵ دیقه دیگه میام
-با.باشه
_دیدی جونگین لوهان دوست نداره تو بیایی .برو خونت ۲ ساعت دیگه هم
بیمارستان باش
_من نمی خواستم این طوری بشه....
_ساکت شو از لوهان فاصله بگیر
و پشتش رو به جونگین کرد تا از خونه بره بیرون که کای گفت
_دوسش داری نه؟؟؟
شیو سر جاش خشکش زد و هیچی نگفت
_گفتم لوهان رو دوست داری مین سوک؟؟؟
شیو از دست کای شاکی شد و بلند گفت:آرههههههههه
و از در زد بیرون
_لوهاان
_بریم
در ماشین ....
شیو:کجا بریم
لو:هوس ماهی کردم بعدش بریم.....بریییم...
بغض گلوی لوهان رو گرفت
_بریم.....چا چایی حبابی بخوربم..
شیومین فهمید که دوست داره خاطراتش زنده بشه
پس گفت:باید یه قولی بهم بدی
_چی؟
_که تا وقتی که میریم بیمارستان گریه نکنی
برای لوهان سخت بود بگه باشه ولییی به خاطر شیو گفت:قول...قول می دم
رفتن یه ناهار خوشمزه خوردن و پیش به سوی ساحل
رفتن رو یکی از صندلی ها نشستن...
_لوهان من میرم چایی حبابی بگیرم...و از اونجا دور شد
لوهان همه ی خاطراتشو با سهون جلو چشمش مثل یه فیلم داشت میدید
بغض شدیدی گلوی لوهان رو گرفته بود اگه یک کلمه حرف میزد منفجر میشد
ل
کای متوجه شیو شد و لبش رو از رو لب لوهان برداشت و در حالت شک رفت سمت شیو
لوهانم با دهن باز نگا میکرد.....
_مین سوکاااا خوبییی؟؟؟؟
درد...درد دارم
_بریم دکتر.....
شیو یه چشم قره بدی به کای رفت و گفت
نه خیر آقا ......خیلی کار داریم
_کم کمکم کن تا...تا ببلند شم.....
کای به شیو یه نگا انداخت و از بازو گرفتتش و بردش سمت تخت
شیو به سختی نشست بعد رو به کای کرد و گفت
_کای گمشو بیرون..
کای متوجه شد که شیو در لحظه بوسیدن دیدتشون
_شیو بزار توضیح .....
_چه توضیحیییی هااااا؟؟؟؟
گفتم بیرون....آخخخخخ
_چی شد ؟؟؟؟؟
_آبشو گرفتن چلو شد....بیروووونن
کای سرشو تکون داد و آروم از اتاق خارج شد .....
از دید کای:
آخه چرا....چرا باید منو ببوسه.....چرا باید بهم بگه که عاشقمه.....اونکه...اونکه تمام جون و عمرش سهونه برای چی منو دوس داره....نه نه نه
این فکر های احمقانه رو از سرت بنداز بیرون کای .....
لوهان نمی تونه به جز سهون کس دیگه ای رو دوس داشته باشه
این وسط یه جای کار میلنگه....
دراتاق
چند لحظه ای سکوت بود...
لوووهان؟؟؟؟؟
لوهااان با توام چرا جواب نمیییی دیییی؟؟؟
_ب ب ب بله
_توضیح بده.....
_چیو....چیو تو......
_لوهاااااان توضیح بدهههههه چراااا این کاروووو کردییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لوهان ترسید یکم عقب رفت و به کاری که چند لحظه پیش کرده بود فکر کرد
کمی که به خودش اومد قطره اشکی از چشماش سرازیر شد
شیو که تند عمل کرده بود از خودش ناراحت شد و گفت
_چرا گریه میکنی لعنتی..... گریه نکن دیگههه بسهههه
_ اصلا به توجه ربطی داره که من چرا این کارو کردم هاا؟؟؟
_تو چرا نمی فهمی لوهاااااان برام مهمییی .....خیلی برام مهمییییی
_چرا برات مهمم هااا؟چرا شیووو😢 😢 😢 😢 😢
شیو اشک های لوهان رو با دستش پاک کرد و گفت
مهمی دیگه....
_لوهان آروم باش و برام تعریف کن....
لوهان با بغض گفت:
حالم خوب نبود....اصلا هم خوب نبودم.....
کای اومد منو بغل کرد..منم یه لحظه فکر کردم سهونه....حالم بد شد
کنترلم رو از دست دادم....دیگه نفهمیدم دارم چی کار میکنم و.....
اشکاش امونش ندادن...
شیو که بقیه ماجرا رو فهمید .......
لوهان رو کشید سمت خودشو و به آغوش کشید...
_عزیزم گریه نکن دیگه.....
_شیو هیچ وقت تنهام نزار باشه؟؟؟؟
از دید شیو:
با این حرفش شکم کرد این حرف رو من باید بهش میزدم .....من باید بهش میگفتم تنهام نزار....دوست دارم
_باشه باشه عزیزم ....هیچ وقت....هیچ وقت تنهات نمیزارم
_پاشو بریم ناهار بخوریم
_من نمی خورم
_باید بخوریم .....میریم بیرون پاشو....
_باشه..باشه
۱۰ دقیقه بعد
_لوهاان حاضری؟؟؟؟؟؟؟
آرهه بریم
_وای وای وای یه نگا تو آینه بنداز صورتت شده مثل گچ....
_خو چه کار کنم...
_هیچ کار بیا بریم
شیو دست لوهان رو گرفت و باهم از اتاق زدن بیرون
از پله ها که پایین اومدن جونگین رو روی مبل دیدن که سرش و رو پاهاش گذاشته
شیو:کای بلند شو
کای سرشو بلند کرد و گفت
_شیووو
_میتونی بری خونه من دارم با لوهان می رم بیرو ناهار بخوریم .....
کای به لوهان نگاه کرد و گفت :میشه حرف بزنیم
لوهان قرمز قرمز شده بود،سرش رو انداخت پایین و هیچی نگفت
شیو دست لوهان و گرفت و پشتش قایم کرد
شیو:گفتم که می خوایم ناهار بریم بیرون بعدشم میریم بیمارستان
_خب... باشه...منم میام بعدش باهم میریم بیمارستان...
لوهان هول شد و بلند گفت:نهههههههه....چیزه.....هیچییی...شیو بریم...
شیو:لوهان تو برو بیرون من ۵ دیقه دیگه میام
-با.باشه
_دیدی جونگین لوهان دوست نداره تو بیایی .برو خونت ۲ ساعت دیگه هم
بیمارستان باش
_من نمی خواستم این طوری بشه....
_ساکت شو از لوهان فاصله بگیر
و پشتش رو به جونگین کرد تا از خونه بره بیرون که کای گفت
_دوسش داری نه؟؟؟
شیو سر جاش خشکش زد و هیچی نگفت
_گفتم لوهان رو دوست داری مین سوک؟؟؟
شیو از دست کای شاکی شد و بلند گفت:آرههههههههه
و از در زد بیرون
_لوهاان
_بریم
در ماشین ....
شیو:کجا بریم
لو:هوس ماهی کردم بعدش بریم.....بریییم...
بغض گلوی لوهان رو گرفت
_بریم.....چا چایی حبابی بخوربم..
شیومین فهمید که دوست داره خاطراتش زنده بشه
پس گفت:باید یه قولی بهم بدی
_چی؟
_که تا وقتی که میریم بیمارستان گریه نکنی
برای لوهان سخت بود بگه باشه ولییی به خاطر شیو گفت:قول...قول می دم
رفتن یه ناهار خوشمزه خوردن و پیش به سوی ساحل
رفتن رو یکی از صندلی ها نشستن...
_لوهان من میرم چایی حبابی بگیرم...و از اونجا دور شد
لوهان همه ی خاطراتشو با سهون جلو چشمش مثل یه فیلم داشت میدید
بغض شدیدی گلوی لوهان رو گرفته بود اگه یک کلمه حرف میزد منفجر میشد
ل
۲۰.۰k
۰۶ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.