هفتاد و هفت where are you به روایت زیحا:
هفتاد وهفت
فیجی: کشوری جزیره ای در منطقه ملانزی در قسمت استرالیا در جنوب اقیانوس ارام است.نام کامل ان جمهوری جزایر فیجی با جمعیتی کمتر از یک میلیون است.مردمانی دارد که وقتی برای اولین بار تو را می بینند،چنان لبخند می زنند و استقبال می کنند که انگار دوست دوران بچگی شان به دیدن شان امده.انها در خیابان ها می رقصند بدون انکه بدانند تو از چه ملیتی هستی و از چه دین و ایینی پیروی می کنی.
"همش ملودی رو یادم میره."
دو ماه و دو هفته از اقامت الی و رزالین به سوودا،پایتخت فیجی می گذشت.الی قرار نبود کنار رزالین بماند و انجا ماندگار شود.قرار بود بعد از اینکه رزالین به فیجی رسید و به تنهایی اش عادت کرد،به کره نزد خواهرش برگردد.اما جو مردم سوودا،خانه ای که رزالین کنار ساحل اجاره کرده بود و خود رزالین...وقتی به گفت و گو با دختری که چند سال بیشتر اختلاف سنی نداشتند،نگاه کرد فهمید هیچ کس، هیچ دوستی مثل او به حرفایش گوش نداده.حتی خواهرش.
"باید تمرین کنی عزیزم"
رزالین جواهراتی را که با خود اورده بود را فروخت و خانه ای به قیمت ده هزار دلار فیجی را اجاره کرد.خانه ای کلبه ای شکل با درخت های استوایی کنارش با منظره ای رو به روی دریا. الی از اقای پندلتون شنیده بود این دریا قطعه ای از اقیانوس ارام و دریای مدیترانه است. الی در اینجا هم تقریبا با همه ساکنان جزیره گپ زده بود،حتی در حد یک سلام و خداحافظی. به درجه ای رسیده بود که همه را می شناخت یا دست کم قیافه اش برای او غریبی نمی کرد البته به جز الکسیس، نوزاد چند روزه خانم جونیور که تازه به دنیا امده بود و او هنوز وقت نکرده بود به دیدنش برود.
"خیلی زود خسته میشی الی"
"اره از بچگی اینجوری بودم"
بعد از یک هفته،رزالین فکر کرد اینجا می تواند هر کاری انجام دهد.هر کاری که دلش بخواهد.بدون هیچ ادایی مقابل دوربین.از وقتی به فیجی امد می گفت حالا خودش است.واقعا هم بود.تظاهر به هیچی نمی کرد.اگر خوشحال بود می خندید اگر ناراحت بود گریه می کرد.مستقل شده بود و مثل قدیم خیلی وابسته الی نبود.چند بار هم به او گفت که اگر دلتنگ خانه اش است میتواند برگردد.
"باید خودت رو تقویت کنی"
به هر حال هر چقدر هم پول داشته باشی.اگر کاری نکنی،فقیر خواهی شد.با این تفکر رزالین به فکر کاری که همیشه عاشقش بود و نتوانسته بود فراموش کند،افتاد. رقصیدن...
"حق با توئه"
"الی؟باند ها شارژ شدند؟"
الی وقتی رقصیدن پر شور رزالین را دیده بود ،عاشقش شد و تصمیم گرفته بود تا از رزالین یاد بگیرد.
الی به جز رقصیدن با رزالین کار های دیگری نیز می کرد. اینستاگرامش را به @با ما برقصید، تغییر داده و فیلم های رقصیدن را انجا می گذاشت.رقصیدن رزالین یا خودش یا دوستانی که در انجا پیدا کرده بود. ناگفته نماند که با صد زحمت توانست مودم اینترنت را در انجا پیدا کند.مردم سوودا اهمیتی به اینترنت و گوشی نمی دادند،هر کدامشان را می دیدی یا در حال خواندن بودند یا رقصیدن یا بوسیدن یکدیگر...اما رزالین دیگر اهمیتی نمی داد و هیچ حسابی در فضای مجازی نداشت.از گوشی اش استفاده زیادی نمیکرد و بیشتر اوقات خاموش بود.
"نه دیشب بعد از اینکه از کلاب اومدیم،یادم رفت شارژش کنم."
"مهم نیست باتری میذارم"
"اماده ای الی؟"
"میخوام ازت فیلم بگیرم، مردم خیلی پیام دادند که از رقصین تو بیشتر پست بذارم"
رزالین خندید و دگمه شلوارش را بست.
"خیلی خوب"
"باید تمرین کنی،عزیزم."
فیجی: کشوری جزیره ای در منطقه ملانزی در قسمت استرالیا در جنوب اقیانوس ارام است.نام کامل ان جمهوری جزایر فیجی با جمعیتی کمتر از یک میلیون است.مردمانی دارد که وقتی برای اولین بار تو را می بینند،چنان لبخند می زنند و استقبال می کنند که انگار دوست دوران بچگی شان به دیدن شان امده.انها در خیابان ها می رقصند بدون انکه بدانند تو از چه ملیتی هستی و از چه دین و ایینی پیروی می کنی.
"همش ملودی رو یادم میره."
دو ماه و دو هفته از اقامت الی و رزالین به سوودا،پایتخت فیجی می گذشت.الی قرار نبود کنار رزالین بماند و انجا ماندگار شود.قرار بود بعد از اینکه رزالین به فیجی رسید و به تنهایی اش عادت کرد،به کره نزد خواهرش برگردد.اما جو مردم سوودا،خانه ای که رزالین کنار ساحل اجاره کرده بود و خود رزالین...وقتی به گفت و گو با دختری که چند سال بیشتر اختلاف سنی نداشتند،نگاه کرد فهمید هیچ کس، هیچ دوستی مثل او به حرفایش گوش نداده.حتی خواهرش.
"باید تمرین کنی عزیزم"
رزالین جواهراتی را که با خود اورده بود را فروخت و خانه ای به قیمت ده هزار دلار فیجی را اجاره کرد.خانه ای کلبه ای شکل با درخت های استوایی کنارش با منظره ای رو به روی دریا. الی از اقای پندلتون شنیده بود این دریا قطعه ای از اقیانوس ارام و دریای مدیترانه است. الی در اینجا هم تقریبا با همه ساکنان جزیره گپ زده بود،حتی در حد یک سلام و خداحافظی. به درجه ای رسیده بود که همه را می شناخت یا دست کم قیافه اش برای او غریبی نمی کرد البته به جز الکسیس، نوزاد چند روزه خانم جونیور که تازه به دنیا امده بود و او هنوز وقت نکرده بود به دیدنش برود.
"خیلی زود خسته میشی الی"
"اره از بچگی اینجوری بودم"
بعد از یک هفته،رزالین فکر کرد اینجا می تواند هر کاری انجام دهد.هر کاری که دلش بخواهد.بدون هیچ ادایی مقابل دوربین.از وقتی به فیجی امد می گفت حالا خودش است.واقعا هم بود.تظاهر به هیچی نمی کرد.اگر خوشحال بود می خندید اگر ناراحت بود گریه می کرد.مستقل شده بود و مثل قدیم خیلی وابسته الی نبود.چند بار هم به او گفت که اگر دلتنگ خانه اش است میتواند برگردد.
"باید خودت رو تقویت کنی"
به هر حال هر چقدر هم پول داشته باشی.اگر کاری نکنی،فقیر خواهی شد.با این تفکر رزالین به فکر کاری که همیشه عاشقش بود و نتوانسته بود فراموش کند،افتاد. رقصیدن...
"حق با توئه"
"الی؟باند ها شارژ شدند؟"
الی وقتی رقصیدن پر شور رزالین را دیده بود ،عاشقش شد و تصمیم گرفته بود تا از رزالین یاد بگیرد.
الی به جز رقصیدن با رزالین کار های دیگری نیز می کرد. اینستاگرامش را به @با ما برقصید، تغییر داده و فیلم های رقصیدن را انجا می گذاشت.رقصیدن رزالین یا خودش یا دوستانی که در انجا پیدا کرده بود. ناگفته نماند که با صد زحمت توانست مودم اینترنت را در انجا پیدا کند.مردم سوودا اهمیتی به اینترنت و گوشی نمی دادند،هر کدامشان را می دیدی یا در حال خواندن بودند یا رقصیدن یا بوسیدن یکدیگر...اما رزالین دیگر اهمیتی نمی داد و هیچ حسابی در فضای مجازی نداشت.از گوشی اش استفاده زیادی نمیکرد و بیشتر اوقات خاموش بود.
"نه دیشب بعد از اینکه از کلاب اومدیم،یادم رفت شارژش کنم."
"مهم نیست باتری میذارم"
"اماده ای الی؟"
"میخوام ازت فیلم بگیرم، مردم خیلی پیام دادند که از رقصین تو بیشتر پست بذارم"
رزالین خندید و دگمه شلوارش را بست.
"خیلی خوب"
"باید تمرین کنی،عزیزم."
۷.۳k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.