فیک تهیونگ ( عشق بی انتها) P4۱
هیناه
صدای زنگ در به صدا در اومد ، یعنی کی بود این وقت روز ؟ یتسه که به این زودیا نمیاد اگر هم بیاد کلید داره ، رفتم سمت در و سریع بازش کردم..
_تهیونگ ؟!!
چه خوشتیپ هم شده بود..کت سیاه چرم با شلوار جین و بوتای سیاهش تو چشمم میزد این همه جذابیت و باعث میشد به خودم بگم همین الان پیشنهادشو قبول کن
سرشو آورد بالا نگام کرد خیلی سریع بدون اینکه بزارم چیزی بگه گفتم : بیا تو سرده
اومد داخل اما دم در وایستاد
مچ دستمو گرفتو کشیدم جلو دوتا انگشت اون یکی دستشو روی پیشونیم گذاشت
_چرا اینقدر داغی ؟
دستشو که آورد پایین پشت دستمو گذاشتم روی پیشونیم
_نه داغ نیستم
_معلومه که متوجهش نمیشی چون دمای بدنت بالاست
_همه پنجره ها رو هم که باز گذاشتی
سرمو انداختم پایین و گفتم : خب گرمم بود
لبخنده کم رنگی زد و نگاهشو ازم دزدید و با اخم ظاهری گفت : تو این هوا اینکه گرمت شده عادیه ؟ نه پس تب داری
به کلی یادم رفت بپرسم واسه چی اومده ولی انگار خودش ذهنمو خوند که گفت : یتسه نگرانت بود منم داشتم برمیگشتم گفتم یه سری بهت بزنم
به دیوار نگاه کردمو لب زدم : آها ممنون
کیسه پلاستیکی که تو دستش بود و بالا آورد گفت : از اونجایی که میدونستم چته این دارو ها رو خریدم
_من دارو نمیخورم
مچ دستمو گرفت کشید سمت آشپزخونه رفت سمت یخچال با برداشتن آبمیوه اومد سمتمو یکی از قرصا رو درآورد و داد دستم
_بگیر بخور لجبازی هم نکن
عجیب دلم میخواست لجبازی کنم باهاش
سرمو تکون دادمو گفتم : نمیخورم
تا خواستم چیزی بگم قرصو انداخت تو دهنم اما منم بلافاصله انداختمش روی میز و گفتم : نمیخورممم دوست ندارم قرص
_خیلی خب یجور دیگه میدم به خوردت
ایندفعه قرصو بین لبام گذاشت خواستم بندازمش بیرون لباشو*روی لبام گذاشتو مجبورم کرد قرصو بدم تو دهنم و ناچار قورتش دادم..
آروم ازم جدا شد و تو چند میلی متری صورتم با لبخند بدجنسی لب زد : حالا شد
دوباره کارشو تکرار کرد و به دیوار چسبوندم دستاشو تکیه داد به دو طرف سرم..آروم ازش جدا شدمو با صدای آرومی گفتم : نکن..توام مریض میشی
_مهم نیست
صدای زنگ در به صدا در اومد ، یعنی کی بود این وقت روز ؟ یتسه که به این زودیا نمیاد اگر هم بیاد کلید داره ، رفتم سمت در و سریع بازش کردم..
_تهیونگ ؟!!
چه خوشتیپ هم شده بود..کت سیاه چرم با شلوار جین و بوتای سیاهش تو چشمم میزد این همه جذابیت و باعث میشد به خودم بگم همین الان پیشنهادشو قبول کن
سرشو آورد بالا نگام کرد خیلی سریع بدون اینکه بزارم چیزی بگه گفتم : بیا تو سرده
اومد داخل اما دم در وایستاد
مچ دستمو گرفتو کشیدم جلو دوتا انگشت اون یکی دستشو روی پیشونیم گذاشت
_چرا اینقدر داغی ؟
دستشو که آورد پایین پشت دستمو گذاشتم روی پیشونیم
_نه داغ نیستم
_معلومه که متوجهش نمیشی چون دمای بدنت بالاست
_همه پنجره ها رو هم که باز گذاشتی
سرمو انداختم پایین و گفتم : خب گرمم بود
لبخنده کم رنگی زد و نگاهشو ازم دزدید و با اخم ظاهری گفت : تو این هوا اینکه گرمت شده عادیه ؟ نه پس تب داری
به کلی یادم رفت بپرسم واسه چی اومده ولی انگار خودش ذهنمو خوند که گفت : یتسه نگرانت بود منم داشتم برمیگشتم گفتم یه سری بهت بزنم
به دیوار نگاه کردمو لب زدم : آها ممنون
کیسه پلاستیکی که تو دستش بود و بالا آورد گفت : از اونجایی که میدونستم چته این دارو ها رو خریدم
_من دارو نمیخورم
مچ دستمو گرفت کشید سمت آشپزخونه رفت سمت یخچال با برداشتن آبمیوه اومد سمتمو یکی از قرصا رو درآورد و داد دستم
_بگیر بخور لجبازی هم نکن
عجیب دلم میخواست لجبازی کنم باهاش
سرمو تکون دادمو گفتم : نمیخورم
تا خواستم چیزی بگم قرصو انداخت تو دهنم اما منم بلافاصله انداختمش روی میز و گفتم : نمیخورممم دوست ندارم قرص
_خیلی خب یجور دیگه میدم به خوردت
ایندفعه قرصو بین لبام گذاشت خواستم بندازمش بیرون لباشو*روی لبام گذاشتو مجبورم کرد قرصو بدم تو دهنم و ناچار قورتش دادم..
آروم ازم جدا شد و تو چند میلی متری صورتم با لبخند بدجنسی لب زد : حالا شد
دوباره کارشو تکرار کرد و به دیوار چسبوندم دستاشو تکیه داد به دو طرف سرم..آروم ازش جدا شدمو با صدای آرومی گفتم : نکن..توام مریض میشی
_مهم نیست
۱۲.۵k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.