(دختری با شاخای مشکی پارت 29)
آنیا: اوهوم
یور: باشه اگه چیزی... خواستی بهم بگو
آنیا: باشه
ساعت۳صبح بود
آنیا به سرش میزنه که از این خونه فرار کنه
پا میشه وسایلاشو بر میداره و از خونه میزنه بیرون و یه نامه میزاره رو میزش
آنیا انقدر میره تا میرسه به ی جنگل ی کلبه ی ویلایی پیدا میکنه با امکانات میره داخلش و میبینه کسی نیست وسایلاشو میزاره اونجا
آنیا: اینجا چقد تار عنکبوت داره باید تمیزش کنم
آنیا اونجارو تمیز میکنه
آنیا: حالا بهتر شد
ساعت 10بود
وقتی که یور و لوید از خواب بیدار میشن
چند دقیقه ای از بیدار شدن لوید و یور میگذشت
یور: برم بیدارش کنم؟
لوید: برو
یور میره دره اتاق آنیا رو میزنه
یور: آنیا عزیزم
میره تو اتاقش میبینه که آنیا روی تختش نیست و ی نامه گذاشته رو میزش
یور: آ.... آنیا.... آنیاااااااا
لوید: چی شده
یور: آنیا نیست
لوید: یعنی چی
یور: اینو ببین
*داخل نامه*
مامان بابا نگران من نباشین من دیگه خونه نمیام به دوستامم بگین من اومدم اینجا جنگل........
پس نگران من نباشین
لوید: خط میخی؟
یور: باید به دامیان بگیم
لوید زنگ میزنه به دامیان
دامیان: الو
لوید: سلام دامیان منم پدر آنیا
دامیان: سلام کاری داشتین؟
لوید: آنیا از خونه فرار کرده
دامیان: چییییییییییی کجا رفته؟
لوید: به این آدرس.................
دامیان: خودم پیداش میکنم
غروب بود و آنیا دلش آغوش گرم دامیانو میخواست
رفت دمه بالکن تکیه داد به میله هایی که حفاض بودن با خودش گفت
آنیا: یعنی الان مامان بابا نگرانمن؟ یعنی الان دامیان دنبالمه؟ دوستام چی؟
رفت تو جنگل که ی چیزی پیدا کنه بخوره
یور: باشه اگه چیزی... خواستی بهم بگو
آنیا: باشه
ساعت۳صبح بود
آنیا به سرش میزنه که از این خونه فرار کنه
پا میشه وسایلاشو بر میداره و از خونه میزنه بیرون و یه نامه میزاره رو میزش
آنیا انقدر میره تا میرسه به ی جنگل ی کلبه ی ویلایی پیدا میکنه با امکانات میره داخلش و میبینه کسی نیست وسایلاشو میزاره اونجا
آنیا: اینجا چقد تار عنکبوت داره باید تمیزش کنم
آنیا اونجارو تمیز میکنه
آنیا: حالا بهتر شد
ساعت 10بود
وقتی که یور و لوید از خواب بیدار میشن
چند دقیقه ای از بیدار شدن لوید و یور میگذشت
یور: برم بیدارش کنم؟
لوید: برو
یور میره دره اتاق آنیا رو میزنه
یور: آنیا عزیزم
میره تو اتاقش میبینه که آنیا روی تختش نیست و ی نامه گذاشته رو میزش
یور: آ.... آنیا.... آنیاااااااا
لوید: چی شده
یور: آنیا نیست
لوید: یعنی چی
یور: اینو ببین
*داخل نامه*
مامان بابا نگران من نباشین من دیگه خونه نمیام به دوستامم بگین من اومدم اینجا جنگل........
پس نگران من نباشین
لوید: خط میخی؟
یور: باید به دامیان بگیم
لوید زنگ میزنه به دامیان
دامیان: الو
لوید: سلام دامیان منم پدر آنیا
دامیان: سلام کاری داشتین؟
لوید: آنیا از خونه فرار کرده
دامیان: چییییییییییی کجا رفته؟
لوید: به این آدرس.................
دامیان: خودم پیداش میکنم
غروب بود و آنیا دلش آغوش گرم دامیانو میخواست
رفت دمه بالکن تکیه داد به میله هایی که حفاض بودن با خودش گفت
آنیا: یعنی الان مامان بابا نگرانمن؟ یعنی الان دامیان دنبالمه؟ دوستام چی؟
رفت تو جنگل که ی چیزی پیدا کنه بخوره
۳.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.