Part 6
Part 6
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#Forced_marriage
ا/ت : اون یکی از بادیگارد ها بود ، چ...چیکار میکنی?
بادیگارد : هییی خوشگله ، این وقت شب اینجا چیکار میکنی? (با حالت مستی)
* گایز بادیگارد نمیدونه که ا/ت میشه زن یا همون نامزد اربابش یعنی جیمین
ا/ت : دستم رو ول کن عوضی ، دستشو گذاشت روی دهنم و برد منو توی طویله ، کمک کمک جیمین کجایی (با گریه و داد)
بادیگارد : هیسس خانم کوچولو هیچ کس صداتو نمیشنوه
ا/ت : دهنتو ببند مرتیکه کثافت ، تو اصن میدونی من کی هستم?
بادیگارد : که روش خیمه زدم و لباشو می بوسیدم ، همش تقلا میکرد تا از زیر دستم فرار کنه ، که ازش جدا شدم
ا/ت : فقط اشک می ریختم و هر چقد تلاش میکردم نتونستم ازش جدا بشم ، که خودش ازم جدا شد ، خواستم فرار کنم که منو گرفت و یه سیلی محکم بهم زد ،ولم کن ترو خدا که با جیغغغ بلندی داد زدم جیمیننن
ویو جیمین
از شریک باند خدافظی کردم و رفتم بالا پیش ا/ت که دیدم توی اتاق نیست ، از آجوما پرسیدم که کجاس گفت که رفت توی حیاط عمارت ، این دختره توی این سرما با اون لباسش چرا اومده بیرون ، میخواستم برم از بادیگارد های دم در عمارت بپرسم دیدنش که صدای یه دختر از سمت طویله رو شنیدم که با صدای بلند گفت جیمین ، توی کل عمارت همه به من میگن ارباب ، با همون افکارم سریع و با شتاب به سمت طویله دویدم و در رو شکستم ، که دیدم یکی از بادیگارد های عوضی داره به ا/ت ت.جاوز میکنه ، خون جلو چشمام رو گرفته بود ، یقه اون کص.کش رو گرفتم و بلندش کردم ، و چند تا مشت نثارش کردم آخرش هم تفنگم رو درآوردم و اون عوضی رو کشتم
ا/ت : جیمین ، جیمین اومدی?
جیمین : آرهه عشقم ، برآید استایل بغلش کردم و به سمت عمارت بردمش ، فقط گریه میکرد و ترسیده بود
ا/ت : وقتی اومد ، ترسم کم شد ، اما هنوز گریه میکردم ، تا جایی که اون مرتیکه میخورد زدش و در آخر هم کشتش ، اومد بغلم کرد و به سمت عمارت راه افتاد ، توی بغلش هقق هق میکردم که گفت
جیمین : هیشش همه چیز تموم شد ، اما اگه میخوای من کار نیمه تموم اون مرتیکه رو تموم کنم یه بحث دیگه اس (با پوزخند)
ا/ت : ن...نه ، دیگه گریه نمیکنم (با ترس و دلهره)
جیمین : خوبه ، حالا بیا بریم دیگه بخوابیم
ا/ت : باشه
ادامه دارد .........
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#Forced_marriage
ا/ت : اون یکی از بادیگارد ها بود ، چ...چیکار میکنی?
بادیگارد : هییی خوشگله ، این وقت شب اینجا چیکار میکنی? (با حالت مستی)
* گایز بادیگارد نمیدونه که ا/ت میشه زن یا همون نامزد اربابش یعنی جیمین
ا/ت : دستم رو ول کن عوضی ، دستشو گذاشت روی دهنم و برد منو توی طویله ، کمک کمک جیمین کجایی (با گریه و داد)
بادیگارد : هیسس خانم کوچولو هیچ کس صداتو نمیشنوه
ا/ت : دهنتو ببند مرتیکه کثافت ، تو اصن میدونی من کی هستم?
بادیگارد : که روش خیمه زدم و لباشو می بوسیدم ، همش تقلا میکرد تا از زیر دستم فرار کنه ، که ازش جدا شدم
ا/ت : فقط اشک می ریختم و هر چقد تلاش میکردم نتونستم ازش جدا بشم ، که خودش ازم جدا شد ، خواستم فرار کنم که منو گرفت و یه سیلی محکم بهم زد ،ولم کن ترو خدا که با جیغغغ بلندی داد زدم جیمیننن
ویو جیمین
از شریک باند خدافظی کردم و رفتم بالا پیش ا/ت که دیدم توی اتاق نیست ، از آجوما پرسیدم که کجاس گفت که رفت توی حیاط عمارت ، این دختره توی این سرما با اون لباسش چرا اومده بیرون ، میخواستم برم از بادیگارد های دم در عمارت بپرسم دیدنش که صدای یه دختر از سمت طویله رو شنیدم که با صدای بلند گفت جیمین ، توی کل عمارت همه به من میگن ارباب ، با همون افکارم سریع و با شتاب به سمت طویله دویدم و در رو شکستم ، که دیدم یکی از بادیگارد های عوضی داره به ا/ت ت.جاوز میکنه ، خون جلو چشمام رو گرفته بود ، یقه اون کص.کش رو گرفتم و بلندش کردم ، و چند تا مشت نثارش کردم آخرش هم تفنگم رو درآوردم و اون عوضی رو کشتم
ا/ت : جیمین ، جیمین اومدی?
جیمین : آرهه عشقم ، برآید استایل بغلش کردم و به سمت عمارت بردمش ، فقط گریه میکرد و ترسیده بود
ا/ت : وقتی اومد ، ترسم کم شد ، اما هنوز گریه میکردم ، تا جایی که اون مرتیکه میخورد زدش و در آخر هم کشتش ، اومد بغلم کرد و به سمت عمارت راه افتاد ، توی بغلش هقق هق میکردم که گفت
جیمین : هیشش همه چیز تموم شد ، اما اگه میخوای من کار نیمه تموم اون مرتیکه رو تموم کنم یه بحث دیگه اس (با پوزخند)
ا/ت : ن...نه ، دیگه گریه نمیکنم (با ترس و دلهره)
جیمین : خوبه ، حالا بیا بریم دیگه بخوابیم
ا/ت : باشه
ادامه دارد .........
۲۰۴
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.