یین و یانگ (پارت ۵۹)
وات د فاک! یادم رفت گوشیمو خاموش کنم!(می تونن ردیابی کنن دیگه) سریع خاموشش کردم . بدون گوشیم حوصلم خیلی سر رفت ، برای همین با هزار بدبختی بالش رو بر عکس کردم و رو به پنجره دراز کشیدم .(پنجره بالای تخته) با ابرا و آسمون قشنگ نگاه می کردم . نزدیکای غروب بود و هوا رو به تاریکی می رفت . طبق عادت همیشگیم شروع کردم به خوندن . همیشه با دیدن آسمون و ابرا دلم می خوا بخونم .
"ویو جونگکوک"
ظرفارو شستم و آشپزخونه رو جمع کردم. وای یادم رفت به ا/ت یه لباس بدم...حتما از لباس بیمارستان خسته شده . کیه که از این لباس مسخره خوشش بیاد؟ رفتم توی اتاقم و از توی کشو یه پیژامه طوسی برداشتم ، برای پیرهن چی بهش بدم؟ام...نگاهی به تیشرت موردعلاقم انداختم ، یه تیشرت ساده مشکی بود که آرم کالوین کلین روش داشت . همونی که باهاش رفتم عکاسی...برداشتمش و رفتم سمت اتاقی که ا/ت توش بود . صدای آواز از داخل اتاق میومد ، صداش خیلی قشنگه . انگار نه انگار که حالش بد بوده،صداش محکم و پر انرژی بود . مثل ا/ت همیشگی. در زدم ، با صدای در ساکت شد . گفت : بیا تو . در رو باز کردم، دیدم برعکس دراز کشیده ، سعی کرد بشینه و خب به سختی تونست . خوشحالم حالش بهتره . لبخندی زدم و گفتم : مثل اینکه حالت بهتره .
ا/ت لبخندی زد و گفت : خب آره...خودت میدونی که خوندن برای خواننده بهتر از هر داروییه، البته سوپی که برام پختی واقعا سرحالم کرد .
سر تکون دادم و گفتم : درسته . لباس هارو گذاشتم کنارش و گفتم : میدونم از لباس های بیمارستان خسته شدی ، برات لباس آوردم. همین الان برات چند دست لباس سفارش میدم ، تا اون موقع لباس های منو بپوش . با خجالت گفت : ن...نه راحتم . کاملا مشخص بود داره دروغ میگه و فقط خجالت کشیده بود . وقتی خجالت میکشه خیلی...کیوت میشه .
گفتم :تعارف نکن ، به هر حال اینا اینجا میمونن. تصمیم گرفتم راحتش بزارم ، رفتم بیرون . هنوز چند قدمی دور نشده بودم که داد زد : خودم حساب میکنم.
#فیک_بی_تی_اس #فیک
"ویو جونگکوک"
ظرفارو شستم و آشپزخونه رو جمع کردم. وای یادم رفت به ا/ت یه لباس بدم...حتما از لباس بیمارستان خسته شده . کیه که از این لباس مسخره خوشش بیاد؟ رفتم توی اتاقم و از توی کشو یه پیژامه طوسی برداشتم ، برای پیرهن چی بهش بدم؟ام...نگاهی به تیشرت موردعلاقم انداختم ، یه تیشرت ساده مشکی بود که آرم کالوین کلین روش داشت . همونی که باهاش رفتم عکاسی...برداشتمش و رفتم سمت اتاقی که ا/ت توش بود . صدای آواز از داخل اتاق میومد ، صداش خیلی قشنگه . انگار نه انگار که حالش بد بوده،صداش محکم و پر انرژی بود . مثل ا/ت همیشگی. در زدم ، با صدای در ساکت شد . گفت : بیا تو . در رو باز کردم، دیدم برعکس دراز کشیده ، سعی کرد بشینه و خب به سختی تونست . خوشحالم حالش بهتره . لبخندی زدم و گفتم : مثل اینکه حالت بهتره .
ا/ت لبخندی زد و گفت : خب آره...خودت میدونی که خوندن برای خواننده بهتر از هر داروییه، البته سوپی که برام پختی واقعا سرحالم کرد .
سر تکون دادم و گفتم : درسته . لباس هارو گذاشتم کنارش و گفتم : میدونم از لباس های بیمارستان خسته شدی ، برات لباس آوردم. همین الان برات چند دست لباس سفارش میدم ، تا اون موقع لباس های منو بپوش . با خجالت گفت : ن...نه راحتم . کاملا مشخص بود داره دروغ میگه و فقط خجالت کشیده بود . وقتی خجالت میکشه خیلی...کیوت میشه .
گفتم :تعارف نکن ، به هر حال اینا اینجا میمونن. تصمیم گرفتم راحتش بزارم ، رفتم بیرون . هنوز چند قدمی دور نشده بودم که داد زد : خودم حساب میکنم.
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۶.۶k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.