part 6
نایگیو:که اینو گفت اومد از دستم ها مو از دستبندی که. سقف بود آویزارن کرد و یکی از شلاق بزرگ رو برداشت به طرف من حرکت کرد. با اولین ضربه بدنم سیخ کشید وایساد و گفت بشمار اگه نشماری بدتر میشی
جونگکوک:گفتم بشمار(با داد)
نایگیو:۱ اخخخ
۲ آخه
۳اخخ
۴اخخ
۵اخخ
۶اخخ
۷اخخ
.............
۱۰۰
۱۰۱
و بعد سیاهی
جونگکوک:《بشمار.
که دیدم با لباس های پاره بدن پر از خون (خودت کردی دیگخ بچه جونم)بیهوش شده یه پوزخند زدمو ستل آب رو روش خالی کردم .ولی بازم جواب نداد.
دستاشو باز کردم.بغلم برداشتم.از انباری اومدم بیرون به طرف خونه رفتم. در رو زدم که آجوما در رو. باز کرد . نتونست حرف بزنه زود بردمش به اتاق خوابم زنگ زدم دکتر تا بیاد
{بعد ۱۵مین دکتر اومد}
جونگکوک:سلام نامجون《نامجون هم دوست صمیمی کوک و هم دکتر خصوصیشه
نامجون:سلام .
جونگکوک:سلام
نامجون:فکر کردم چیزی شده تو که سالمی
جونگکوک:به من چیزی نشده ولی اونی که تو اتاقه یه چیزی شده هیونگ(خودشو زده به اون راه🙄)
[که نامجون رفت داخل اتاق نایگیو رو دید و گفت]
نامجون:کوک تو چی کار کردی بازم ها
جونگکوک:هیونگ کارتو بکن لطفا
نامجون:سر مو تکون دادم و گفتم برو بیرون
جونگکوک:چرا؟
نامجون:میخوام دست. گلی که به اب ..
جونگکوک:که نزاشتم بقیه حرفش رو بگه از اتاق اومدم بیرون
{بعد.۲۰مین}
جونگکوک:اه این هیونگ داره داخل چی کار میکنه .
که نامجون اومد بیرون وگفت...
خماری😅💜😐😐😐
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💜💜💜💜
جونگکوک:گفتم بشمار(با داد)
نایگیو:۱ اخخخ
۲ آخه
۳اخخ
۴اخخ
۵اخخ
۶اخخ
۷اخخ
.............
۱۰۰
۱۰۱
و بعد سیاهی
جونگکوک:《بشمار.
که دیدم با لباس های پاره بدن پر از خون (خودت کردی دیگخ بچه جونم)بیهوش شده یه پوزخند زدمو ستل آب رو روش خالی کردم .ولی بازم جواب نداد.
دستاشو باز کردم.بغلم برداشتم.از انباری اومدم بیرون به طرف خونه رفتم. در رو زدم که آجوما در رو. باز کرد . نتونست حرف بزنه زود بردمش به اتاق خوابم زنگ زدم دکتر تا بیاد
{بعد ۱۵مین دکتر اومد}
جونگکوک:سلام نامجون《نامجون هم دوست صمیمی کوک و هم دکتر خصوصیشه
نامجون:سلام .
جونگکوک:سلام
نامجون:فکر کردم چیزی شده تو که سالمی
جونگکوک:به من چیزی نشده ولی اونی که تو اتاقه یه چیزی شده هیونگ(خودشو زده به اون راه🙄)
[که نامجون رفت داخل اتاق نایگیو رو دید و گفت]
نامجون:کوک تو چی کار کردی بازم ها
جونگکوک:هیونگ کارتو بکن لطفا
نامجون:سر مو تکون دادم و گفتم برو بیرون
جونگکوک:چرا؟
نامجون:میخوام دست. گلی که به اب ..
جونگکوک:که نزاشتم بقیه حرفش رو بگه از اتاق اومدم بیرون
{بعد.۲۰مین}
جونگکوک:اه این هیونگ داره داخل چی کار میکنه .
که نامجون اومد بیرون وگفت...
خماری😅💜😐😐😐
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💜💜💜💜
۵.۵k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.