زندگی سخته پارت یک
(( داستان من از اونجایی شروع شد ک فیرات و دیدم)) ♡♡
من یک دختر بچه ی 10 ساله بودم و در یک روستای کوچیک زندگی میکردم پدرم نمیزاشت درس بخونم.. و هرشب به یک بهونه من و مادرم و خواهر و برادرم را کتک میزد
اما من در برابر این همه کتک سر خم نکردم و شب ها یواشکی درس میخواندم و تلاش خودم را برای درس هایم میکردم و بلاخره شاگرد اول مدرسه شدم بعد از مدت ها پدرم باز نزاشت من به مدرسه برم گفت ک باید کار کنم و پول بیارم برای خونه و خودش هر شب مست به خونه بر میگشت و هر روز ما این طوری گذشت تا بلاخره زمان رفتن به مدرسه رسید وقتی ک من به مدرسه نرفته بودم مدیر مدرسه برای این ک پدرم را راضی کنه به خونه ی ما اومد و گفت باید من درس بخونم ک من شاگرد اول اون مدرسه ام و خیلی حیف و ایندم این طوری خراب میشه اما پدرم این حرفا حالیش نبود و گفت نه
این داستان ادامه دارد ♡♡
من یک دختر بچه ی 10 ساله بودم و در یک روستای کوچیک زندگی میکردم پدرم نمیزاشت درس بخونم.. و هرشب به یک بهونه من و مادرم و خواهر و برادرم را کتک میزد
اما من در برابر این همه کتک سر خم نکردم و شب ها یواشکی درس میخواندم و تلاش خودم را برای درس هایم میکردم و بلاخره شاگرد اول مدرسه شدم بعد از مدت ها پدرم باز نزاشت من به مدرسه برم گفت ک باید کار کنم و پول بیارم برای خونه و خودش هر شب مست به خونه بر میگشت و هر روز ما این طوری گذشت تا بلاخره زمان رفتن به مدرسه رسید وقتی ک من به مدرسه نرفته بودم مدیر مدرسه برای این ک پدرم را راضی کنه به خونه ی ما اومد و گفت باید من درس بخونم ک من شاگرد اول اون مدرسه ام و خیلی حیف و ایندم این طوری خراب میشه اما پدرم این حرفا حالیش نبود و گفت نه
این داستان ادامه دارد ♡♡
۲.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.