معجزه زندگی پارت ۱۱
خدمتکار:برادرتون ارباب کیم اینجان کوک:نه واقعا خدمتکار:بله من:مگه چیه کوک:تو که برادرمو نمیشناسی خدمتکار برو بیرون رفت بیرون کوک:نمیخوام بلایی سرت بیاد جونگی باید قایم بشی وگرنه میبرتت من:اما اگه نبر چی کوک:اون همه ی دخترارو میبره اون با من فرق میکنه تورم میبره من:الان من چیکار کنم کوک:فکر کنم تا نیم ساعت دیگه بیاد برو تو کمد من:چی کوک:تو کمد اونجا دیدم من:خیله خوب منو برد اون تو درم قفل کرد ارباب کیم بعد چند ساعت اومدن هوا گرم بود داشتن باهم حرف میزدن رفتن بیرون نشستم تو کمد بعد چند دقیقه صدا در کمر اومد کوک:جونگی من:جونگ کوک کوک:حالت خوبه من:خوبم کوک:برادرم رفت میارمت بیرون من:باشه در و باز کرد رفتم بیرون همون موقع سرم گیج رفت برگشتم جلو چشمام سیاهی رفت قش کردم
از زبون جونگ کوک
همون موقع بیهوش شد افتاد تو بغلم گرفتمش من:عه جونگی جونگییییی جونگیییی چشماتو باز کن پزشک و خبر کردم گذاشتمش رو تخت پزشک اومد گفت پزشک:چیزی نیست ضعف کرده من:هوففف خیله خوب رفت نشستم کنارش رو تخت دستشو گرفتم که بهوش اومد من:جونگی حالت خوبه جونگی:خوبم من:توکه منو ترسوندی جونگی:ببخشید توش هم گرم بود هم خفه نفسم گرفت من:ببخشید مجبور بودم نباید بزارم ازم بگیرتت تو مال منی رفتم جلو صورتش سرشو گرفت بالا و لبامو بوسید خندیدیم همون موقع لباشو وحشیانه بوسیدم مک میزدم پشت سرهم اونم همراهی میکرد با لبخند هم دیگرو میبوسیدیم پشت سرهم صدا دار بعد جدا شدیم نمیشد از لباش دلبکنم اما دیگه باید میکندم افتادم روش دستمو دور بازوهاش حلقه کردم شونه هاش اونم دستشو رو کمرم گذاشت گردن خوشمزشو میخورد جونگی:نکن😂😂😂 من:توروخدا بزار بخورم جونگی:قلقلکم میدی😂😂😂 بعد ول کرد پاشدم من:جونگ کوک من برم کوک:کجا من:اگه باز کسی بیاد لبامو بوسید نزاشت حرفمو بزنم دستشو رو صورتم گذاشت لباش نزدیک لبام بود کوک:هیچکس حق نداره تو کارایه من دخالت کنه من عاشق توام نمیزارم کسی دخالت کنه اگه کسی دخالت کنه از بین میبرمش به همه میگم من:اما کوک:اما و اگر و شاید و باید نداره باید همه با خبر بشن همه باید همه بدونن من عاشقتم و دوست دارم تو دختر مورد علاقه اربابشونی اونام قبول میکنی لبامو پشت سرهم میبوسید محکم بعد جدا شد من:خیله خوب چیزی نمیخوای برات بیارم کوک:نه بریم پایین میخوام یه چیزی نشونت بدم من:باشه بریم
از زبون جونگ کوک
همون موقع بیهوش شد افتاد تو بغلم گرفتمش من:عه جونگی جونگییییی جونگیییی چشماتو باز کن پزشک و خبر کردم گذاشتمش رو تخت پزشک اومد گفت پزشک:چیزی نیست ضعف کرده من:هوففف خیله خوب رفت نشستم کنارش رو تخت دستشو گرفتم که بهوش اومد من:جونگی حالت خوبه جونگی:خوبم من:توکه منو ترسوندی جونگی:ببخشید توش هم گرم بود هم خفه نفسم گرفت من:ببخشید مجبور بودم نباید بزارم ازم بگیرتت تو مال منی رفتم جلو صورتش سرشو گرفت بالا و لبامو بوسید خندیدیم همون موقع لباشو وحشیانه بوسیدم مک میزدم پشت سرهم اونم همراهی میکرد با لبخند هم دیگرو میبوسیدیم پشت سرهم صدا دار بعد جدا شدیم نمیشد از لباش دلبکنم اما دیگه باید میکندم افتادم روش دستمو دور بازوهاش حلقه کردم شونه هاش اونم دستشو رو کمرم گذاشت گردن خوشمزشو میخورد جونگی:نکن😂😂😂 من:توروخدا بزار بخورم جونگی:قلقلکم میدی😂😂😂 بعد ول کرد پاشدم من:جونگ کوک من برم کوک:کجا من:اگه باز کسی بیاد لبامو بوسید نزاشت حرفمو بزنم دستشو رو صورتم گذاشت لباش نزدیک لبام بود کوک:هیچکس حق نداره تو کارایه من دخالت کنه من عاشق توام نمیزارم کسی دخالت کنه اگه کسی دخالت کنه از بین میبرمش به همه میگم من:اما کوک:اما و اگر و شاید و باید نداره باید همه با خبر بشن همه باید همه بدونن من عاشقتم و دوست دارم تو دختر مورد علاقه اربابشونی اونام قبول میکنی لبامو پشت سرهم میبوسید محکم بعد جدا شد من:خیله خوب چیزی نمیخوای برات بیارم کوک:نه بریم پایین میخوام یه چیزی نشونت بدم من:باشه بریم
۸.۰k
۰۹ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.