فصل ۲ پارت ۳ Stealing under the pretext of love
جانگکوک=اینقدر به ما زل نزن تو هم بیا بخور
ناچار سر میز رفتم و کنار لیا نشستم جانگکوک داشت به لیا صبحونه میداد و منم نگاش میکردم که گفت=چیه حسودی میکنی؟ تو هم میخوای؟
(با اخم سرمو برگردوندم)
جانگکوک=واسه من از این اَدا اصولا درنیار...لیا خوشگله هم دوست خودمه و تنها دختریه که دوسش دارم مگه نه عمو؟
لیا=اوهوم
جانگکوک=آخ قربون حرف زدنت برم
پیشونیشو بوسید و گفت=از همون شب شهربازی ازش خوشم اومد نمیدونستم قراره چند روز بعد دوباره ببینمش
مایا=حالا اگه قربون و صدقه رفتنات تموم شد برو رد کارت
جانگکوک=تو به من چی گفتی؟ مثل اینکه خونه ی منه ها
لبمو گزیدم خب بنده خدا راست میگفت دیگه خونه ی اونه من دارم بهش امر و نهی میکنم... دیگه حرفی نزدم و خودمو مشغول نشون دادم موهام زیادی بلند شده بود تا کمرم میرسید رنگش هم خرمایی روشن بود سرمو پایین انداختم و مشغول خوردن شدم اما یهو موهام کنار رفت اطرافمو نگاه کردم دیدم موهام دست جانگکوکه
مایا=موهامو چیکار داری؟ ولش کن...
جانگکوک=داری صبحونه میخوری مو میره تو دهنت
مایا=ول کن این بی صاحابو نمیره تو دهنم
جانگکوک=برات میبافم از موی باز خوشم نمیاد
مایا=ول کن خودم میرم میبافم
جانگکوک=عادت ندارم یه چیزی رو دوبار تکرار کنم به خوردنت ادامه بده خودم میبافم
مایا=به درک ولی وای به حالت موهامو بکشی
(همون لحظه موهامو کشید که جیغم رفت هوا)
مایا=روانی به موهای من چیکار داری عقده ای
بی توجه به من موهامو ۳ دسته کرد و آروم برام میبافت دستش دائم پشت گردنم میخورد و قلقلکم میومد به پشت گردنم خیلی حساس بودم مخصوصا وقتی که نزدیکم بود و نفسش به پوستم میخورد و بدتر خنده ام گرفته بود یهو زدم زیر خنده که با تعجب گفت=چه مرگته؟ چرا اینطوری میکنی؟ به چی میخندی؟
مایا=من بهت گفتم که به پشت گردنم حساسم خنده ام میگیره خب تو هم هی نفستو فوت میکنی پشت گردنم
جانگکوک=خدا شفات بده
از جاش بلند شد و گفت=امشب پدر و مادرم میان اینجا بهتره خودتو آماده کنی مادر من زن محجبه ایه و دنبال یه دختر متین و نجیب میگرده تو خودت دختری حتما میدونی همچین دختری چه مدلیه پس خودتو خوب آماده کن از بی بی هم کمک بگیر
مایا=چی بهشون بگم؟
جانگکوک=لازم نیست چیزی بگی خودم همه چی رو بهشون گفتم مادرم ممکنه اولش خوب رفتار نکنه ولی اگه باب میلش باشی همه چی عوض میشه درضمن یادت نره که این نامزدی صوریه فقط برای خلاص شدن از دست دختره ی ایکبیریه
مایا=باش بابا حالا منم عاشق تو نیستم
پسره ی از خود راضی بدون هیچ حرفی فقط پیشونی لیا رو بوسید و رفت دیگه داشتم کم کم به لیا حسودی میکردم ای بابا واسه چی انقدر از لیا خوشش میاد؟.......................
ناچار سر میز رفتم و کنار لیا نشستم جانگکوک داشت به لیا صبحونه میداد و منم نگاش میکردم که گفت=چیه حسودی میکنی؟ تو هم میخوای؟
(با اخم سرمو برگردوندم)
جانگکوک=واسه من از این اَدا اصولا درنیار...لیا خوشگله هم دوست خودمه و تنها دختریه که دوسش دارم مگه نه عمو؟
لیا=اوهوم
جانگکوک=آخ قربون حرف زدنت برم
پیشونیشو بوسید و گفت=از همون شب شهربازی ازش خوشم اومد نمیدونستم قراره چند روز بعد دوباره ببینمش
مایا=حالا اگه قربون و صدقه رفتنات تموم شد برو رد کارت
جانگکوک=تو به من چی گفتی؟ مثل اینکه خونه ی منه ها
لبمو گزیدم خب بنده خدا راست میگفت دیگه خونه ی اونه من دارم بهش امر و نهی میکنم... دیگه حرفی نزدم و خودمو مشغول نشون دادم موهام زیادی بلند شده بود تا کمرم میرسید رنگش هم خرمایی روشن بود سرمو پایین انداختم و مشغول خوردن شدم اما یهو موهام کنار رفت اطرافمو نگاه کردم دیدم موهام دست جانگکوکه
مایا=موهامو چیکار داری؟ ولش کن...
جانگکوک=داری صبحونه میخوری مو میره تو دهنت
مایا=ول کن این بی صاحابو نمیره تو دهنم
جانگکوک=برات میبافم از موی باز خوشم نمیاد
مایا=ول کن خودم میرم میبافم
جانگکوک=عادت ندارم یه چیزی رو دوبار تکرار کنم به خوردنت ادامه بده خودم میبافم
مایا=به درک ولی وای به حالت موهامو بکشی
(همون لحظه موهامو کشید که جیغم رفت هوا)
مایا=روانی به موهای من چیکار داری عقده ای
بی توجه به من موهامو ۳ دسته کرد و آروم برام میبافت دستش دائم پشت گردنم میخورد و قلقلکم میومد به پشت گردنم خیلی حساس بودم مخصوصا وقتی که نزدیکم بود و نفسش به پوستم میخورد و بدتر خنده ام گرفته بود یهو زدم زیر خنده که با تعجب گفت=چه مرگته؟ چرا اینطوری میکنی؟ به چی میخندی؟
مایا=من بهت گفتم که به پشت گردنم حساسم خنده ام میگیره خب تو هم هی نفستو فوت میکنی پشت گردنم
جانگکوک=خدا شفات بده
از جاش بلند شد و گفت=امشب پدر و مادرم میان اینجا بهتره خودتو آماده کنی مادر من زن محجبه ایه و دنبال یه دختر متین و نجیب میگرده تو خودت دختری حتما میدونی همچین دختری چه مدلیه پس خودتو خوب آماده کن از بی بی هم کمک بگیر
مایا=چی بهشون بگم؟
جانگکوک=لازم نیست چیزی بگی خودم همه چی رو بهشون گفتم مادرم ممکنه اولش خوب رفتار نکنه ولی اگه باب میلش باشی همه چی عوض میشه درضمن یادت نره که این نامزدی صوریه فقط برای خلاص شدن از دست دختره ی ایکبیریه
مایا=باش بابا حالا منم عاشق تو نیستم
پسره ی از خود راضی بدون هیچ حرفی فقط پیشونی لیا رو بوسید و رفت دیگه داشتم کم کم به لیا حسودی میکردم ای بابا واسه چی انقدر از لیا خوشش میاد؟.......................
۳۰.۵k
۰۸ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.