احساس لیسا به جون کوک🎈 پارت ۲🎈
لیسا با دوچرخه میره مدرسه بعد سر راه یک کامیون همین طوری مستقیم می یاد جلو لیسا دوچرخه رو به درخت می زنه و بی هوش میشه بعد از اون بر جون کوک هم با ماشین می ره مدرسه بعد یهویی میبینه که اون دختره که یک بار نجاتش داده بود الان کنار درخت بی هوش شده بعد جون کوک ماشین رو نگه می داره وایسا رو بغلش می کنه و سوار ماشین می کنه بعد می بره خونه ی خودش ودکتر هم میاره خونه ی خودش دکتر نبز لیسا رو می بینه و به جون کوک می گه این دختره بی هوش شده چند دقیقه ی دیگه بیدار میشه باید بهش غذا بدین و این دارویی که نوشتم براش بخرین باید چند مدت از این دارو استفاده کنه جون کوک هم میگه باشه دکتر میگه من باید برم بعد جون کوک هم میگه روز خوش دکتر هم میگه روز خوش دکتر رفت بعد جون کوک رفت آشپز خونه جون کوک تنها توی خونه زندگی میکرد پدرو مادر جون کوک مرده بودن به این دلیل تنها توی خونه زندگی میکنه جون کوک برای لیسا غذا پخت لیسا بیدار شود و با خود گفت من کجام چه اتفاقی برام افتاده بعد جون کوک میگه بیدار شدی راستی اون دفه با عجله رفتی اسمت رو نپرسیدم اسمت چیه لیسا خودش رو معرفی میکنه و میگه اسم من لیسا است اسم تو چیه جون کوک هم خودش رو معرفی میکنه و میگه اسم من جون کوک است از آشنایی با تو خوشحالم لیسا میگه راستی چه اتفاقی برام افتاده جون کوک میگه وست خیابون افتاده بودی من هم آور دمت خونه ی خودم لیسا گفت ممنونم که منو که منو بار دوم نجاتم دادی چه کاری برات کنم تا تسویه احساب بشه جون کوک میگه ........................................
۸.۰k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.