فصل اول:::::ادامهٔ پارت هفتم:::
فصل اول:::::ادامهٔ پارت هفتم:::
گره ی چشمامون بهم خورده بود...انگار میتونست تا عمق وجودمو حفر کنه و ببینه...نمیتونستم...یا بهتره بگم نمیخواستم نگاهمو ازش بگیرم...با صدای صاف شدن گلوی لینا بلاخره اون بود که حرکتی زد و نگاهشو ازم گرفت و میشد که نفس بکشم...
رویا گفت"خب ایشون داداش بزرگتر من مین یونگی و ایشونم بهترین هم اتاقی من مها..."
با لبخند جواب دادم"از اشناییتون خوشبختم اقای مین..."
سری تکون داد"همچنین...بهتره راه بیوفتیم..."
راننده پیاده شد و چمدون هارو گذاشت توی ماشین و همگی سوار شدیم...
لینا پرسید"کی حرکت کردی؟"
یونگی در جواب ساعتشو دید"دو ساعتی میشه"
دو ساعت؟تا لاویج؟لینا میگفت هفت ساعت راهه...
یونگی:::::::
عطر مها دیوونم کرده...
لینا از عطر مها گفته بود ولی باور نمیکردم به این اندازه قویه...هنوز نیومده اولین مشکل به راهه...
با این بو هیچی سرجاش نمیتونه باشه...باید اعتراف کنم حق با نامجونه، مها واقعا زیباست...یه زیبایی بی عیب و نقص و طبیعی که با چشمای غمگینش یه ترکیب سحر آمیز بود...چشماش...ترکیب سبز و طوسیه مثل جنگل مه آلود بهاری میمونه...
حضورش توی عمارت میتونه دردسر بزرگی باشه...اگر منو اینطوری جذب کرده...وای به حال وقتیکه دو قلو ها چشمشون بهش بیوفته...
واقعا نمیدونم لینا توی این دختر چی دیده که انقدر برای اومدنش مصره...ولی لینا هیچوقت دوستی نداشته...هیچوقت کسی رو نیاورد خونه...برای همین برای رفتن به دانشگاه اصرارش زیاد بودو قبول کردم...حس کردم لازمه با هم سن و سالای خودش وقت بگذرونه...اما اوردن مها برای سه ماه؟زیاده...اونم با شرایط ما...
با باند پرواز هماهنگ کرده بودم و...
#ادامه_دارد
گره ی چشمامون بهم خورده بود...انگار میتونست تا عمق وجودمو حفر کنه و ببینه...نمیتونستم...یا بهتره بگم نمیخواستم نگاهمو ازش بگیرم...با صدای صاف شدن گلوی لینا بلاخره اون بود که حرکتی زد و نگاهشو ازم گرفت و میشد که نفس بکشم...
رویا گفت"خب ایشون داداش بزرگتر من مین یونگی و ایشونم بهترین هم اتاقی من مها..."
با لبخند جواب دادم"از اشناییتون خوشبختم اقای مین..."
سری تکون داد"همچنین...بهتره راه بیوفتیم..."
راننده پیاده شد و چمدون هارو گذاشت توی ماشین و همگی سوار شدیم...
لینا پرسید"کی حرکت کردی؟"
یونگی در جواب ساعتشو دید"دو ساعتی میشه"
دو ساعت؟تا لاویج؟لینا میگفت هفت ساعت راهه...
یونگی:::::::
عطر مها دیوونم کرده...
لینا از عطر مها گفته بود ولی باور نمیکردم به این اندازه قویه...هنوز نیومده اولین مشکل به راهه...
با این بو هیچی سرجاش نمیتونه باشه...باید اعتراف کنم حق با نامجونه، مها واقعا زیباست...یه زیبایی بی عیب و نقص و طبیعی که با چشمای غمگینش یه ترکیب سحر آمیز بود...چشماش...ترکیب سبز و طوسیه مثل جنگل مه آلود بهاری میمونه...
حضورش توی عمارت میتونه دردسر بزرگی باشه...اگر منو اینطوری جذب کرده...وای به حال وقتیکه دو قلو ها چشمشون بهش بیوفته...
واقعا نمیدونم لینا توی این دختر چی دیده که انقدر برای اومدنش مصره...ولی لینا هیچوقت دوستی نداشته...هیچوقت کسی رو نیاورد خونه...برای همین برای رفتن به دانشگاه اصرارش زیاد بودو قبول کردم...حس کردم لازمه با هم سن و سالای خودش وقت بگذرونه...اما اوردن مها برای سه ماه؟زیاده...اونم با شرایط ما...
با باند پرواز هماهنگ کرده بودم و...
#ادامه_دارد
۱.۳k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.