زمانی که تورا دیدم. part 1
ویو ا.ت
امروز تولد 23سالگی سلناس(بچا سلنا و ا.ت همسنن و اوجینو کوک هم 26سالشونه)
پدرش همه خاندانو به تولد سلنا دعوت کرد.
خیلییی هیجان داشتم چون تقریبا دوهفته بود سلتارو ندیده بودم.
خودمو اماده کردم و ارایشمو تکمیل کردمو با مامان بابام رفتیم مهمونی.
ویو کوک
رسیدیم خونه سلنا اینا رفتیم داخل دیدم ا.ت و سلنا دارن باهم حرف میزنن رفتم پیششون تا سلام کنم که یهو اوجین دستشو به سمت ا.ت بلند کرد تا باهاش دست بده ا.تم دست داد.خیلی اون لحظه عصبی بودم میخواسم همه چیو به هم بریزم ولی خودمو کنترل کردمو سلام کردمو با اوجین کنار ا.ت و سول نشستیمو حرف میزدیم(بچا اینچار نفر یه اکیپن و همه جا با همن)
اوجین:ا.ت امروز خیلی خوشگل شدی
ا.ت:ممنونم😄
خیلی عصبی شده بودم گفتم منم یع حرکت بزنم.
کوک:عااا ا.ت چقد این تار موت خوشگله
ا.ت:توچجوری به این تار توجه کردی؟
کوک تو دلش:چون از صمیمیم قلب عاشقتم🙂
ا.ت:عااا کوک؟!
کوک:عاا...بله
ا.ت:به چی داشتی فک میکردی؟
کوک:عااا.....به....تو....ینی چیزه...هی....هیچی😄
ا.ت:اها خب بیا بریم سلنا میخواد شمعارو فوت کنه.
کوک:عااا باشه تو برو منم الان میام😊
ا.ت:اها باشه😊
ا.ت رفت منم پشت سرش رفتم .
ویو اوجین
داشتم با سلنا حرف میزدم که دیدم ا.تو کوک دارن باهم میان خیلی عصبانی شده بودم.
رفتم پیششون.
اوجین:ا.ت خانوم نمیخوان یکم کیک بخورن؟
ا.ت:هییی اوجین اینجوری رفتار نکننن😐🤣
کوک:ا.ت بیا بریم
ا.ت:باشه😊
اوجین:هاااانننن؟چرا ا.ت با من مث رفیق معمولی حرف میزنه ولی با کوک مث پارتنرش؟؟؟؟؟؟؟؟
خیییلییییی اعصابم خورد بود داشتم به این چیزا فک میکردم که یهو...
بفرمایین این از پارت اول😊
فردا دو سه تا پارت میزارم😘
امروز تولد 23سالگی سلناس(بچا سلنا و ا.ت همسنن و اوجینو کوک هم 26سالشونه)
پدرش همه خاندانو به تولد سلنا دعوت کرد.
خیلییی هیجان داشتم چون تقریبا دوهفته بود سلتارو ندیده بودم.
خودمو اماده کردم و ارایشمو تکمیل کردمو با مامان بابام رفتیم مهمونی.
ویو کوک
رسیدیم خونه سلنا اینا رفتیم داخل دیدم ا.ت و سلنا دارن باهم حرف میزنن رفتم پیششون تا سلام کنم که یهو اوجین دستشو به سمت ا.ت بلند کرد تا باهاش دست بده ا.تم دست داد.خیلی اون لحظه عصبی بودم میخواسم همه چیو به هم بریزم ولی خودمو کنترل کردمو سلام کردمو با اوجین کنار ا.ت و سول نشستیمو حرف میزدیم(بچا اینچار نفر یه اکیپن و همه جا با همن)
اوجین:ا.ت امروز خیلی خوشگل شدی
ا.ت:ممنونم😄
خیلی عصبی شده بودم گفتم منم یع حرکت بزنم.
کوک:عااا ا.ت چقد این تار موت خوشگله
ا.ت:توچجوری به این تار توجه کردی؟
کوک تو دلش:چون از صمیمیم قلب عاشقتم🙂
ا.ت:عااا کوک؟!
کوک:عاا...بله
ا.ت:به چی داشتی فک میکردی؟
کوک:عااا.....به....تو....ینی چیزه...هی....هیچی😄
ا.ت:اها خب بیا بریم سلنا میخواد شمعارو فوت کنه.
کوک:عااا باشه تو برو منم الان میام😊
ا.ت:اها باشه😊
ا.ت رفت منم پشت سرش رفتم .
ویو اوجین
داشتم با سلنا حرف میزدم که دیدم ا.تو کوک دارن باهم میان خیلی عصبانی شده بودم.
رفتم پیششون.
اوجین:ا.ت خانوم نمیخوان یکم کیک بخورن؟
ا.ت:هییی اوجین اینجوری رفتار نکننن😐🤣
کوک:ا.ت بیا بریم
ا.ت:باشه😊
اوجین:هاااانننن؟چرا ا.ت با من مث رفیق معمولی حرف میزنه ولی با کوک مث پارتنرش؟؟؟؟؟؟؟؟
خیییلییییی اعصابم خورد بود داشتم به این چیزا فک میکردم که یهو...
بفرمایین این از پارت اول😊
فردا دو سه تا پارت میزارم😘
۳.۳k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.