نیکتوفیلیا p12
از زبان سویون
از پله های سالن اومدم پایین و منتظر جونگ کوک بودم
چون حواسم نبود و تو خودم بودم ندیدم که اومد برای همین وقتی بوق زد از جا پریدم و خیلی آروم و با وقار سمتش رفتم
پیاده شد...
+اووو... آقای جئون چه خوشتیپ شدن!
تک خنده ای کرد و گفت
_خانم جئون هم زیباتر شدن
لبخند ملیحی زدم
در ماشینو باز کرد و به سمت تالار راه افتاد
تا رسیدیم مهمونا همه دست زدن و به احتراممون بلند شدن
اولش رفتیم سمت اتاقی که اونجا اماده میشدن
نشستم روی صندلی و تو اینه به خودم خیره شدم
خیلی زیبا شده بودم و همه چیز خیلی خوب بود ولی وقتی مهمونا رو دیدم استرس گرفتم
عجیب بود چون قبلش استرسی نداشتم
مامانم رشته افکارمو پاره کرد: خیلی زیبا شدی پرنسسم
این نیم تاج برای من بود، حالا میدمش به تو و توهم این چرخه رو ادامه میدی!
لبخندی زدم و بغلش کردم
جیمین اومد داخل و گفت: حالا تبدیل به یه پرنسس واقعی شدی
بغلش کردم
شاید بیشتر از هرکسی تو دنیا بهم نزدیک بود
+ نزدیکم بمون
_نگران نباش، من پیشتم دیگه...
وقتی صدامون زدن رفتیم و صدای تشویق اوج گرفت
روی صندلی مخصوص نشستیم
وقتی نشستیم خیلی زود گذشت
همه برای تبریک میومدن و بعدم خیلی زود نیمه شب شد
وقتی همه کم کم رفتن فقط ما موندیم خانواده جونگ کوک
بابام روبه جونگ کوک گفت: میشه سویون و ببری خونه ؟ همین الان یه کار مهم پیش اومده باید بریم شرکت
منم چون واقعا خسته بودم مخالفتی نکردم
و از اینجا داستان زندگی من شروع شد...
پ.ن : بچه ها ببخشید من اخیرا ویسگونم بالا نمیومد و به سختی دوباره وارد شدم
برای تاخیر معذرت
از پله های سالن اومدم پایین و منتظر جونگ کوک بودم
چون حواسم نبود و تو خودم بودم ندیدم که اومد برای همین وقتی بوق زد از جا پریدم و خیلی آروم و با وقار سمتش رفتم
پیاده شد...
+اووو... آقای جئون چه خوشتیپ شدن!
تک خنده ای کرد و گفت
_خانم جئون هم زیباتر شدن
لبخند ملیحی زدم
در ماشینو باز کرد و به سمت تالار راه افتاد
تا رسیدیم مهمونا همه دست زدن و به احتراممون بلند شدن
اولش رفتیم سمت اتاقی که اونجا اماده میشدن
نشستم روی صندلی و تو اینه به خودم خیره شدم
خیلی زیبا شده بودم و همه چیز خیلی خوب بود ولی وقتی مهمونا رو دیدم استرس گرفتم
عجیب بود چون قبلش استرسی نداشتم
مامانم رشته افکارمو پاره کرد: خیلی زیبا شدی پرنسسم
این نیم تاج برای من بود، حالا میدمش به تو و توهم این چرخه رو ادامه میدی!
لبخندی زدم و بغلش کردم
جیمین اومد داخل و گفت: حالا تبدیل به یه پرنسس واقعی شدی
بغلش کردم
شاید بیشتر از هرکسی تو دنیا بهم نزدیک بود
+ نزدیکم بمون
_نگران نباش، من پیشتم دیگه...
وقتی صدامون زدن رفتیم و صدای تشویق اوج گرفت
روی صندلی مخصوص نشستیم
وقتی نشستیم خیلی زود گذشت
همه برای تبریک میومدن و بعدم خیلی زود نیمه شب شد
وقتی همه کم کم رفتن فقط ما موندیم خانواده جونگ کوک
بابام روبه جونگ کوک گفت: میشه سویون و ببری خونه ؟ همین الان یه کار مهم پیش اومده باید بریم شرکت
منم چون واقعا خسته بودم مخالفتی نکردم
و از اینجا داستان زندگی من شروع شد...
پ.ن : بچه ها ببخشید من اخیرا ویسگونم بالا نمیومد و به سختی دوباره وارد شدم
برای تاخیر معذرت
۴۸۸
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.