Love warning
part: 37
ویولیا: باکسی که داخل اتاقش دیدم خشکم زد یه دختری که با لباس خواب تور توری روی تخت بود جونگ کوک منو کنار زد و رفت داخل اتاق وبا داد گفت
ویو کوک: وقتی در اتاق رو باز کردم یونهی روی تخت بود لیا رو کنار زدم و رفتم داخل و با داد و خشم گفتم
کوک: تو اینجا چه غلطی میکنی هااا
از زبان نویسنده :یونهی وکوک ۲ سال پیش با هم توی رابطه بودن که سر موضوعی اختلاف پیدا میکنن وکوک رابطه رو تموم میکنه
یونهی:ددی...اومممم چرا این جوری میکنی...
کوک: جوابمو درست بده تا دندوناتو خرد نکردم(عصبی)
یونهی: برای رفع دلتنگی اومدم
ویو کوک: بعد از اینکه یونهی دهنشو باز کرد و جوابمو داد سرمو سمت در چرخوندم لیا هنوز توی چهارچوب در بود به چشماش نگاه کردم همون لحظه قطره ی اشکی از چشمم چکید گفتم
کوک:لیا..برو داخل اتاقت
لیا:..اینطوری دوستم داری..نه؟(لبخند غمگین)
کوک:.......
لیا: نههه؟(داد)
کوک: لیاااا میگم برو داخل اتاقت این یه موضوع بین منو اینه به تو هم ربطی ندارههه(در رو میبنده)
ویو لیا: وقتی در رو بست از در فاصله گرفتم اشکام تند تند میومدن روی زانوهام خم شدم و به دیوار تکیه دادم صدای دعوا های جونگ کوک و اون دختره رو میشنیدم.....
_______________________
یونهی: از آخرین باری که همو دیدیم خیلی میگذره
کوک: خفههه شووو همین الان گورتو گم میکنی میری فهمیدی!!!...( عربده و داد)
یونهی: خیلی دلم برات تنگ.......( کوک گلوش رو میگیره)
یونهی: ش.ده...بود
کوک: ببر صداتوووو(داد)
یونهی:اخخ...ولم..ک.ن..خفه...ش..دم(کوک ولش میکنه)
ویو لیا: دیگه دلمنمیخواست دوباره چهره ی فریب دهنده و مهربون جونگ کوک رو ببینم بلند شدم و دویدم سمت در بیرونی عمارت افرادی که جلوی در بودن زیاد حواسشون به این ور نبود رفتم بیرون و تند تر دویدم نمیدونستم باید از کدوم طرف برم فقط میدویدم تا از اونجا دور بشم...
ویوکوک: در اتاق رو باز کردم ویونهی رو پرت کردم بیرون وگفتم
کوک: اگه تا یه دقیقه ی دیگه توی این خراب شده باشی زندت نمیزارم(داد و عصبی)
بعد از ربع ساعت
ویو کوک:.....
ادامه دارد...
ویولیا: باکسی که داخل اتاقش دیدم خشکم زد یه دختری که با لباس خواب تور توری روی تخت بود جونگ کوک منو کنار زد و رفت داخل اتاق وبا داد گفت
ویو کوک: وقتی در اتاق رو باز کردم یونهی روی تخت بود لیا رو کنار زدم و رفتم داخل و با داد و خشم گفتم
کوک: تو اینجا چه غلطی میکنی هااا
از زبان نویسنده :یونهی وکوک ۲ سال پیش با هم توی رابطه بودن که سر موضوعی اختلاف پیدا میکنن وکوک رابطه رو تموم میکنه
یونهی:ددی...اومممم چرا این جوری میکنی...
کوک: جوابمو درست بده تا دندوناتو خرد نکردم(عصبی)
یونهی: برای رفع دلتنگی اومدم
ویو کوک: بعد از اینکه یونهی دهنشو باز کرد و جوابمو داد سرمو سمت در چرخوندم لیا هنوز توی چهارچوب در بود به چشماش نگاه کردم همون لحظه قطره ی اشکی از چشمم چکید گفتم
کوک:لیا..برو داخل اتاقت
لیا:..اینطوری دوستم داری..نه؟(لبخند غمگین)
کوک:.......
لیا: نههه؟(داد)
کوک: لیاااا میگم برو داخل اتاقت این یه موضوع بین منو اینه به تو هم ربطی ندارههه(در رو میبنده)
ویو لیا: وقتی در رو بست از در فاصله گرفتم اشکام تند تند میومدن روی زانوهام خم شدم و به دیوار تکیه دادم صدای دعوا های جونگ کوک و اون دختره رو میشنیدم.....
_______________________
یونهی: از آخرین باری که همو دیدیم خیلی میگذره
کوک: خفههه شووو همین الان گورتو گم میکنی میری فهمیدی!!!...( عربده و داد)
یونهی: خیلی دلم برات تنگ.......( کوک گلوش رو میگیره)
یونهی: ش.ده...بود
کوک: ببر صداتوووو(داد)
یونهی:اخخ...ولم..ک.ن..خفه...ش..دم(کوک ولش میکنه)
ویو لیا: دیگه دلمنمیخواست دوباره چهره ی فریب دهنده و مهربون جونگ کوک رو ببینم بلند شدم و دویدم سمت در بیرونی عمارت افرادی که جلوی در بودن زیاد حواسشون به این ور نبود رفتم بیرون و تند تر دویدم نمیدونستم باید از کدوم طرف برم فقط میدویدم تا از اونجا دور بشم...
ویوکوک: در اتاق رو باز کردم ویونهی رو پرت کردم بیرون وگفتم
کوک: اگه تا یه دقیقه ی دیگه توی این خراب شده باشی زندت نمیزارم(داد و عصبی)
بعد از ربع ساعت
ویو کوک:.....
ادامه دارد...
۱۶.۵k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.