پارت 4
صبح
ات:(بیدار شدم و دیدم بغل مویچیرو ام و خواستم برم که لبام خورد به لباش)
مویچیرو:(حس کردم چیزی رو لبامه چشمامو باز کردم و دیدم ات شبیه گوجه شده زود عقب کشیدم) معذرت میخوام
ات: اشکالی نداره تقصیر من بود راستی چرا تو بغلت بودم
مویچیرو: دیشب اشتباهی منو بجای بالش اشتباه گرفتی و بغلم کردی و منم خوابم میومد بغلت کردم
ات: ببخشید نزاشتم بخوابی
مویچیرو: اشکالی نداره
ات: به نظرت شب بریم دنبال دوما همون شیطان
مویچیرو: باشه
ات: من میرم بیرون لباساتو عوض کن بیا
مویچیرو: باشه
(لباسام رو عوض کردم و رفتم بیرون)
ات: بیا بریم غذا بخوریم
مویچیرو: باشه
(درحال غذا خوردن بودیم که مویچیرو پرسید)
مویچیرو: ببینم تو نامزد داری؟
ات: نه چطور
مویچیرو: همینجوری (آخجون ولی دختر به این خوشگلی چطور میتونه نامزد نداشته باشه)
ات: مویچیرو
مویچیرو: ها
ات: میگم بیا مسابقه غذا خوری بدیم
مویچیرو: باشه
(خیلی خوردیم من داشتم میترکیدم ولی مویچیرو بروی خودش نمی آورد)
ات: من دیگه جا ندارم تسلیم
مویچیرو: ههه جا خوردی
ات: آره تسلیمم
مویچیرو: من بردم
ات: آره تو بردی من میرم بیرون هوا بخورم
مویچیرو: باشه برو
(ات رفت و 3 ساعت شد که رفت رفتم دنبالش دیدم زخمی شده)
ات: نمی... تون.. م ن.. فسـ بک... شم.
مویچیرو: حالت خوب میشه(بغض ام گرفت ات رو بغل کردم و بردمش پیش طبیب)
طبیب: اگه دیر میکردید بیمار از دست میرفت
مویچیرو: که بهوش میاد میتونم ببینمش
طبیب: میتونید ببینیش ولی بیدارش نکنید
مویچیرو: باشه (رفتم رو صندلی نشستم و گفتم) نمیخوای که منو تنها بزاری من نمیتونم بدون تو زنگی کنم پس لطفا زود بیدار شو
ات:(تو خواب و بیداری بودم)
مویچیرو:(لبش رو بوسیدم)
ات:(سرخ شدم ولی نشون ندادم و خودمو زدم بخواب و خوابم برد)
مویچیرو:(من خوابم برد)
ات:(بیدار شدم دیدم مویچیرو خوابش برده) مویچیرو
مویچیرو: ات بیدار شدی حالت خوبه چرا زخمی شده بودی
ات: من حالم خوبه فقط پام درد میکنه و اینکه با یه شیطان جنگیدم و آخرش زخمی شدمو اون شیطان سوخت
مویچیرو: خوشحالم که حالت خوبه
ات: منم همینطور
مویچیرو: صبح آماده باش که باید بریم
ات: باشه
طبیب: فکر نکنم بتونی چند وقت راه بری
ات: چیی
مویچیرو: اشکالی نداره خودم میبرمت
ات: ضایع میشی
مویچیرو: الان این مهمه که سالمی مسخره کردن دیگران واسم مهم نیست
ات: باشه
ات:(بیدار شدم و دیدم بغل مویچیرو ام و خواستم برم که لبام خورد به لباش)
مویچیرو:(حس کردم چیزی رو لبامه چشمامو باز کردم و دیدم ات شبیه گوجه شده زود عقب کشیدم) معذرت میخوام
ات: اشکالی نداره تقصیر من بود راستی چرا تو بغلت بودم
مویچیرو: دیشب اشتباهی منو بجای بالش اشتباه گرفتی و بغلم کردی و منم خوابم میومد بغلت کردم
ات: ببخشید نزاشتم بخوابی
مویچیرو: اشکالی نداره
ات: به نظرت شب بریم دنبال دوما همون شیطان
مویچیرو: باشه
ات: من میرم بیرون لباساتو عوض کن بیا
مویچیرو: باشه
(لباسام رو عوض کردم و رفتم بیرون)
ات: بیا بریم غذا بخوریم
مویچیرو: باشه
(درحال غذا خوردن بودیم که مویچیرو پرسید)
مویچیرو: ببینم تو نامزد داری؟
ات: نه چطور
مویچیرو: همینجوری (آخجون ولی دختر به این خوشگلی چطور میتونه نامزد نداشته باشه)
ات: مویچیرو
مویچیرو: ها
ات: میگم بیا مسابقه غذا خوری بدیم
مویچیرو: باشه
(خیلی خوردیم من داشتم میترکیدم ولی مویچیرو بروی خودش نمی آورد)
ات: من دیگه جا ندارم تسلیم
مویچیرو: ههه جا خوردی
ات: آره تسلیمم
مویچیرو: من بردم
ات: آره تو بردی من میرم بیرون هوا بخورم
مویچیرو: باشه برو
(ات رفت و 3 ساعت شد که رفت رفتم دنبالش دیدم زخمی شده)
ات: نمی... تون.. م ن.. فسـ بک... شم.
مویچیرو: حالت خوب میشه(بغض ام گرفت ات رو بغل کردم و بردمش پیش طبیب)
طبیب: اگه دیر میکردید بیمار از دست میرفت
مویچیرو: که بهوش میاد میتونم ببینمش
طبیب: میتونید ببینیش ولی بیدارش نکنید
مویچیرو: باشه (رفتم رو صندلی نشستم و گفتم) نمیخوای که منو تنها بزاری من نمیتونم بدون تو زنگی کنم پس لطفا زود بیدار شو
ات:(تو خواب و بیداری بودم)
مویچیرو:(لبش رو بوسیدم)
ات:(سرخ شدم ولی نشون ندادم و خودمو زدم بخواب و خوابم برد)
مویچیرو:(من خوابم برد)
ات:(بیدار شدم دیدم مویچیرو خوابش برده) مویچیرو
مویچیرو: ات بیدار شدی حالت خوبه چرا زخمی شده بودی
ات: من حالم خوبه فقط پام درد میکنه و اینکه با یه شیطان جنگیدم و آخرش زخمی شدمو اون شیطان سوخت
مویچیرو: خوشحالم که حالت خوبه
ات: منم همینطور
مویچیرو: صبح آماده باش که باید بریم
ات: باشه
طبیب: فکر نکنم بتونی چند وقت راه بری
ات: چیی
مویچیرو: اشکالی نداره خودم میبرمت
ات: ضایع میشی
مویچیرو: الان این مهمه که سالمی مسخره کردن دیگران واسم مهم نیست
ات: باشه
۳.۴k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.