p 93
( کوک ویو)
دست کوچولوی پرنسسم رو گرفتم......پرنسس.....این لقب واقعا برازندشه......اونو همراه خودم به پشت مدرسه بردم تا از اون حیوون های پست فطرت دورشه.......لیاقت همشون مرگه.......بادیگارد ها هم دنبالمون بودن......برگشتم سمتشون.....
_ همین جا منتظر بمونید و نزارید کسی بیاد......
^ چشم
( ات ویو )
ارباب منو به پشت مدرسه برد......خلوت بود.....دستمو رها کرد......سرمو پایین انداختم......
+ شما....اینجا چیکار میکنید؟
_ چرا بهم در مورد جشنواره چیزی نگفتی من باید راجب این موضوع از بادیگاردت بشنوم؟
+ من فقط....فکر کردم که شما.....
_ از کی تا حالا انقدر بی پروا شدی که راجب تصمیمات من هم فکر می کنی ها؟ ( داد)
دوباره......دوباره سرد شده بود.......لحنش......دوباره اینجوری شد.......داره باهام چیکار می کنه؟.......می خواد به چی برسه؟.......مگه من چه کار اشتباهی کردم؟........بغض کردم........داره باهام بازی میکنه مگه نه؟.......من براش ی اسباب بازی ام؟.......اره.......عروسک.......اون همیشه بهم میگه عروسک.......اما......چرا من با شنیدن این کلمه از زبونش تمام قند های دنیا توی دلم آب میشه،؟......چرا انقدر سادم؟.......اشک هام با تمام مقاومت هام باز هم راه خودشون رو به گونه هام باز کردن.......
+من......من فقط.......فکر کردم که چنین چیزی برای شما ارزش نداره......اخه.....اخه من فقط برده ی شمام......اخه چرا شما.....باید به خاطر من......چنین کاری بکنید.......من....من فقط......نمی خواستم بیشتر از این براتون دردسر درست کنم.......
دست های سردشو روی گونه هام احساس کردم.......سرمو بالا آورد و بازم......اون چشمای گرم به استقبالم اومدند.......گرمای اون چشم ها درست مثل نوشیدن قهوه توی فصل سرماست.......همون قدر دل چسب.......با انگشت های شستش گونه های خیس از اشکم رو نوازش کرد و این نوازش عالمی دیگر داشت........
_ مروارید های قشنگت رو برای هر چیز بی ارزشی هدر نده.........
+ معذرت...می خوام....ارباب
_ بازم ارباب ( زیر لب)
+ چیزی گفتین؟
_ نه
فاصله ی بینمون رو هر لحظه کمتر و کمتر می کرد جوری که من دیگه جایی برای عقب رفتن نداشتم.......سرشو پایین آورد و.........اون لب های خوش حالت.......اون ها رو روی لاله ی گوشم احساس کردم.......نفس هاش......زیبا ترین نت های دنیا بودن.......
_ این مروارید ها باید برای چیز های با ارزش تری هدر داده بشن.....
+ برای چی؟
_ هوممممم
ی داغ،ی خ،یس.......روی لاله ی گوشم......لعنتی.....فقط لیس زدن های دیوونه کنندش رو کم داشتم........
_ مثلا برای زمانی که تو از درد و شه،وت در حالی که زیر منی داخل خودت پیچ و تاب می خوری و با عجز التماسم میکنی...........به حتم این زیباترین تصویر دنیا میشه.......
بچه ها ببخشید اگه این دفعه کم بود از دیشب ی سر درد وحشتناک گرفتم و تا به صفحه ی گوشی نگاه میکنم حس میکنم سرم داره گیج میره
دست کوچولوی پرنسسم رو گرفتم......پرنسس.....این لقب واقعا برازندشه......اونو همراه خودم به پشت مدرسه بردم تا از اون حیوون های پست فطرت دورشه.......لیاقت همشون مرگه.......بادیگارد ها هم دنبالمون بودن......برگشتم سمتشون.....
_ همین جا منتظر بمونید و نزارید کسی بیاد......
^ چشم
( ات ویو )
ارباب منو به پشت مدرسه برد......خلوت بود.....دستمو رها کرد......سرمو پایین انداختم......
+ شما....اینجا چیکار میکنید؟
_ چرا بهم در مورد جشنواره چیزی نگفتی من باید راجب این موضوع از بادیگاردت بشنوم؟
+ من فقط....فکر کردم که شما.....
_ از کی تا حالا انقدر بی پروا شدی که راجب تصمیمات من هم فکر می کنی ها؟ ( داد)
دوباره......دوباره سرد شده بود.......لحنش......دوباره اینجوری شد.......داره باهام چیکار می کنه؟.......می خواد به چی برسه؟.......مگه من چه کار اشتباهی کردم؟........بغض کردم........داره باهام بازی میکنه مگه نه؟.......من براش ی اسباب بازی ام؟.......اره.......عروسک.......اون همیشه بهم میگه عروسک.......اما......چرا من با شنیدن این کلمه از زبونش تمام قند های دنیا توی دلم آب میشه،؟......چرا انقدر سادم؟.......اشک هام با تمام مقاومت هام باز هم راه خودشون رو به گونه هام باز کردن.......
+من......من فقط.......فکر کردم که چنین چیزی برای شما ارزش نداره......اخه.....اخه من فقط برده ی شمام......اخه چرا شما.....باید به خاطر من......چنین کاری بکنید.......من....من فقط......نمی خواستم بیشتر از این براتون دردسر درست کنم.......
دست های سردشو روی گونه هام احساس کردم.......سرمو بالا آورد و بازم......اون چشمای گرم به استقبالم اومدند.......گرمای اون چشم ها درست مثل نوشیدن قهوه توی فصل سرماست.......همون قدر دل چسب.......با انگشت های شستش گونه های خیس از اشکم رو نوازش کرد و این نوازش عالمی دیگر داشت........
_ مروارید های قشنگت رو برای هر چیز بی ارزشی هدر نده.........
+ معذرت...می خوام....ارباب
_ بازم ارباب ( زیر لب)
+ چیزی گفتین؟
_ نه
فاصله ی بینمون رو هر لحظه کمتر و کمتر می کرد جوری که من دیگه جایی برای عقب رفتن نداشتم.......سرشو پایین آورد و.........اون لب های خوش حالت.......اون ها رو روی لاله ی گوشم احساس کردم.......نفس هاش......زیبا ترین نت های دنیا بودن.......
_ این مروارید ها باید برای چیز های با ارزش تری هدر داده بشن.....
+ برای چی؟
_ هوممممم
ی داغ،ی خ،یس.......روی لاله ی گوشم......لعنتی.....فقط لیس زدن های دیوونه کنندش رو کم داشتم........
_ مثلا برای زمانی که تو از درد و شه،وت در حالی که زیر منی داخل خودت پیچ و تاب می خوری و با عجز التماسم میکنی...........به حتم این زیباترین تصویر دنیا میشه.......
بچه ها ببخشید اگه این دفعه کم بود از دیشب ی سر درد وحشتناک گرفتم و تا به صفحه ی گوشی نگاه میکنم حس میکنم سرم داره گیج میره
۲۸.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.