از پشت پنجره به مـاه خیره می شوم که انتظارِ دوباره باهم ب
از پشت پنجره به مـاه خیره میشوم که انتظارِ دوباره باهم بودنمان را میکشد. تـرسهای مـرا فقط تو آرام میکردی، لمس انگشتانِ ظریفت جان تازهای در رگهایم است. تو ماه کوچک و غمگین بودی و من نویسندهای شبزندهدارِ تو.
قلبت تنهـا آشیانهای این پرندهی زخمی بود؛ با این حال اگر نباشی نوشتن از تو آخرین اُمید من است، آخریـن سنگرم.
قلبت تنهـا آشیانهای این پرندهی زخمی بود؛ با این حال اگر نباشی نوشتن از تو آخرین اُمید من است، آخریـن سنگرم.
۹۳۷
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.