پارت۱
ا.ت:چ هوا خوبه!صب کن...مگه من مدرسه ندارم!!!؟
*پوشیدن لباس با نفس نفس*
ا.ت:خوبه...بالاخره رسیدم...
*بو کردن*
ا.ت:ی بوی عجیب و خوبی میاد!فک نمیکنم مال مدرسه باشه..
*باز کردن در کلاس*
*نشستن روی میز*
ا.ت:امروز زیاد حس خوبی ندارم...
*معلم وارد میشود:|*
معلم:خب بچه ها امروز یه دانش اموز جدید داریم!
ا.ت:چی؟! اون کیه!؟دانش آموز جدید؟!
معلم:خودتو معرف کن
ا.ت:اون پسر...ی چیزیش میلنگه...چرا ساکته؟!چی داره تو گوش معلم میگه؟!
معلم:اسمش تهیونگه...مدرسه انتقالیه!...تهیونگ برو اونجا بشین...شنیدم مشکل پوستی داری!ا.ت!زود باش پرده رو کامل کامل بکش تا تهیونگ بشینه اونجا!
ا.ت:چشم خانم...
*بستن پرده*
تهیونگ:ممنون*اروم گفتن*
ا.ت:چی ؟!اونکه دقیقا جلوی من میشینه!
تهیونگ:*نشستن*
ا.ت:این بو...دقیقا از تازه واردس!
۱ساعت بعد:
*خوردن زنگ*
ا.ت:جونگ کوک!
جونگ کوک:میخوای بربم ی چیزی بگیریم؟
ا.ت:*سرخ شدن*اره حتما...
جونگ کوک:پس همینجا وایسا تا بیام...بعد باید باهات حرف بزنم...
ا.ت :باشه..*تو دل حرف زدن:از وقتی جونگ کوک رو دیدم ماسک داشتو چشماش رنگ عادی نبود...ی خورده منو میترسونه...
کوک:اومدم...ا.ت ی لحظه بیا باهام...
ا.ت:باشه...چی میخوای بهم بگی...؟
کوک:بیا تا بگم...
کوک :ا.ت...من...یه خوناشامم...
ا.ت:چی؟!شوخی نکن کوک!
کوک:*کشیدن ماسک*ببین...من میخواستم بهت بگم ...ولی نتونستم...ببخشید اینطوری فهمیدی...
ا.ت:ولی خوناشاما به نور حساسن!
کوک:من مادرزادی ب نور حساس نبودم...وجود ی خوناشام دیگه رو حس میکنم...دقیق نمیتونم بگم...ولی با اومدن اون پسر شروع شد...
*پوشیدن لباس با نفس نفس*
ا.ت:خوبه...بالاخره رسیدم...
*بو کردن*
ا.ت:ی بوی عجیب و خوبی میاد!فک نمیکنم مال مدرسه باشه..
*باز کردن در کلاس*
*نشستن روی میز*
ا.ت:امروز زیاد حس خوبی ندارم...
*معلم وارد میشود:|*
معلم:خب بچه ها امروز یه دانش اموز جدید داریم!
ا.ت:چی؟! اون کیه!؟دانش آموز جدید؟!
معلم:خودتو معرف کن
ا.ت:اون پسر...ی چیزیش میلنگه...چرا ساکته؟!چی داره تو گوش معلم میگه؟!
معلم:اسمش تهیونگه...مدرسه انتقالیه!...تهیونگ برو اونجا بشین...شنیدم مشکل پوستی داری!ا.ت!زود باش پرده رو کامل کامل بکش تا تهیونگ بشینه اونجا!
ا.ت:چشم خانم...
*بستن پرده*
تهیونگ:ممنون*اروم گفتن*
ا.ت:چی ؟!اونکه دقیقا جلوی من میشینه!
تهیونگ:*نشستن*
ا.ت:این بو...دقیقا از تازه واردس!
۱ساعت بعد:
*خوردن زنگ*
ا.ت:جونگ کوک!
جونگ کوک:میخوای بربم ی چیزی بگیریم؟
ا.ت:*سرخ شدن*اره حتما...
جونگ کوک:پس همینجا وایسا تا بیام...بعد باید باهات حرف بزنم...
ا.ت :باشه..*تو دل حرف زدن:از وقتی جونگ کوک رو دیدم ماسک داشتو چشماش رنگ عادی نبود...ی خورده منو میترسونه...
کوک:اومدم...ا.ت ی لحظه بیا باهام...
ا.ت:باشه...چی میخوای بهم بگی...؟
کوک:بیا تا بگم...
کوک :ا.ت...من...یه خوناشامم...
ا.ت:چی؟!شوخی نکن کوک!
کوک:*کشیدن ماسک*ببین...من میخواستم بهت بگم ...ولی نتونستم...ببخشید اینطوری فهمیدی...
ا.ت:ولی خوناشاما به نور حساسن!
کوک:من مادرزادی ب نور حساس نبودم...وجود ی خوناشام دیگه رو حس میکنم...دقیق نمیتونم بگم...ولی با اومدن اون پسر شروع شد...
۳.۶k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.