بگید ببینم فیک مورد پسند تون هست
THE SPY🌘🖤
PART|3۴
- بوکس کار میکنی؟
نه، چطور؟
- چون زمانی که سمتت مشت زدم خیلی خوب جاخالی دادی و همینطور اطلاعاتت دربارهی بوکس خوبه.
جیمین درحالی که بزاق دهنش رو قورت میداد آروم لیوان و گذاشت پایین.
خب...یک دوست داشتم بوکس کار میکرد، و همیشه دربارش برام توضیح میداد و بعضی اوقات باهام تمرین میکرد.
جونگکوک سرشو تکون داد.
و جواب سوال من، خوبی؟
- اعصابم بهم ریخته.
برای چی ؟
جونگکوک برگشت و عجیب بهش خیره شد.
- به تو ربطی داره؟
فقط میخواستم بهت کمک کنم.
- لازم نیست.
پسر مو مشکی با دستش موهاشو به سمت عقب فرستاد و به نقطهی نامعلومی زل زد.
چند دقیقه بعد با حس لمسی روی دستش سریع برگشت سمت پسر
دستات...زخمی شدن.
دستشو از زیر دستای پسر کشید بیرون و سمت در رفت.
-چیزی نیست.
جونگکوک
با شنیدن اسمش از زبون پسر شک شد.
چندثانیه همونجوری ایستاد و به در خیره شد.
-چی؟
برگشت سمت پسر موصورتی و به سمتش رفت.
درسته نه؟اسمت جونگکوکه.
چشماشو ریز کرد و گفت
- تو از کجا میدونی؟
جیمین پوزخندی زد و خودشو روی میز پشت سرش بالا کشید.
دیگه... بماند(با پوزخند)
جونگکوک عصبی یکی از دستاشو روی میز و سمت راست بدن پسر گذاشت.
-گفتم اسم منو از کجا میدونی(با صدای کمی بلند)
درحالی که دندون هاش بهم قفل شده بود تک تک کلمات و توی صورت پسر کوچکتر ادا کرد.
جیمین نمیخواست دیگه بیشتر از این باهاش بازی کنه چون ممکن بود اتفاق های خوبی براش نیوفته.
اون شبی که با برادرت دعوا کردی رو یادته؟
جونگکوک درحالی که مصمم توی چشماش خیره شده بود سرشو تکون داد.
وقتی صدات کرد اسمتو فهمیدم.
پسر کمی به فکر فرو رفت و زمانی که یادش اومد سرشو تکون داد.
- درسته ، فقط حواست و جمع کن کسی نباید اسمم و بفهمه.(جدی)
جیمین سری تکون داد.
پسر قدبلند خواست دوباره سمت در بره که پسر کوچکتر لباسش رو گرفت و سمت خودش کشید.
-چیکار میکنی؟
جیمین کمی من من کرد، نمیدونست این حرفی که میخواد بزنه درسته یا نه؟
خب...میدونی...فقط .. فکر کنم که ازت خوشم اومده.
جونگکوک چند ثانیه بهش خیره شد و در نهایت ابروش و بالا انداخت و نیشخندی زد و نزدیک پسر شد.
-چی گفتی ؟
جیمین همون لحظه از حرفی که زده بود پشیمون شد.
نمیدونست با کدوم عقلی فکر کرده بود اگه به پسر بگه که ازش خوشش میاد میتونه بهش نزدیکتر بشه و در نتیجه به مدارکی که لازم داشت دسترسی پیدا کنه، واقعا ایده مزخرفی بود.
از روی میز پرید پایین
هیچی، بیخیالش
جونگکوک بهش نزدیکتر شد و گفت
-نه،چرا بیخیال ؟(پوزخند)
جیمین کاملا به میز چسبید و با دستاش به میز چنگ انداخت.
جونگکوک سرشو نزدیک صورتش کرد و نفس گرمشو توی صورتش رها کرد.
حمایت؟🩷💗
میدونستید که لایک کردن و کامنت گذاشتن باعث تقویت عضلات انگشت میشه؟؟
PART|3۴
- بوکس کار میکنی؟
نه، چطور؟
- چون زمانی که سمتت مشت زدم خیلی خوب جاخالی دادی و همینطور اطلاعاتت دربارهی بوکس خوبه.
جیمین درحالی که بزاق دهنش رو قورت میداد آروم لیوان و گذاشت پایین.
خب...یک دوست داشتم بوکس کار میکرد، و همیشه دربارش برام توضیح میداد و بعضی اوقات باهام تمرین میکرد.
جونگکوک سرشو تکون داد.
و جواب سوال من، خوبی؟
- اعصابم بهم ریخته.
برای چی ؟
جونگکوک برگشت و عجیب بهش خیره شد.
- به تو ربطی داره؟
فقط میخواستم بهت کمک کنم.
- لازم نیست.
پسر مو مشکی با دستش موهاشو به سمت عقب فرستاد و به نقطهی نامعلومی زل زد.
چند دقیقه بعد با حس لمسی روی دستش سریع برگشت سمت پسر
دستات...زخمی شدن.
دستشو از زیر دستای پسر کشید بیرون و سمت در رفت.
-چیزی نیست.
جونگکوک
با شنیدن اسمش از زبون پسر شک شد.
چندثانیه همونجوری ایستاد و به در خیره شد.
-چی؟
برگشت سمت پسر موصورتی و به سمتش رفت.
درسته نه؟اسمت جونگکوکه.
چشماشو ریز کرد و گفت
- تو از کجا میدونی؟
جیمین پوزخندی زد و خودشو روی میز پشت سرش بالا کشید.
دیگه... بماند(با پوزخند)
جونگکوک عصبی یکی از دستاشو روی میز و سمت راست بدن پسر گذاشت.
-گفتم اسم منو از کجا میدونی(با صدای کمی بلند)
درحالی که دندون هاش بهم قفل شده بود تک تک کلمات و توی صورت پسر کوچکتر ادا کرد.
جیمین نمیخواست دیگه بیشتر از این باهاش بازی کنه چون ممکن بود اتفاق های خوبی براش نیوفته.
اون شبی که با برادرت دعوا کردی رو یادته؟
جونگکوک درحالی که مصمم توی چشماش خیره شده بود سرشو تکون داد.
وقتی صدات کرد اسمتو فهمیدم.
پسر کمی به فکر فرو رفت و زمانی که یادش اومد سرشو تکون داد.
- درسته ، فقط حواست و جمع کن کسی نباید اسمم و بفهمه.(جدی)
جیمین سری تکون داد.
پسر قدبلند خواست دوباره سمت در بره که پسر کوچکتر لباسش رو گرفت و سمت خودش کشید.
-چیکار میکنی؟
جیمین کمی من من کرد، نمیدونست این حرفی که میخواد بزنه درسته یا نه؟
خب...میدونی...فقط .. فکر کنم که ازت خوشم اومده.
جونگکوک چند ثانیه بهش خیره شد و در نهایت ابروش و بالا انداخت و نیشخندی زد و نزدیک پسر شد.
-چی گفتی ؟
جیمین همون لحظه از حرفی که زده بود پشیمون شد.
نمیدونست با کدوم عقلی فکر کرده بود اگه به پسر بگه که ازش خوشش میاد میتونه بهش نزدیکتر بشه و در نتیجه به مدارکی که لازم داشت دسترسی پیدا کنه، واقعا ایده مزخرفی بود.
از روی میز پرید پایین
هیچی، بیخیالش
جونگکوک بهش نزدیکتر شد و گفت
-نه،چرا بیخیال ؟(پوزخند)
جیمین کاملا به میز چسبید و با دستاش به میز چنگ انداخت.
جونگکوک سرشو نزدیک صورتش کرد و نفس گرمشو توی صورتش رها کرد.
حمایت؟🩷💗
میدونستید که لایک کردن و کامنت گذاشتن باعث تقویت عضلات انگشت میشه؟؟
۴.۶k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.