پارت بیستم.
پارت بیستم.
بلند شد ودستامو گرفت با اشک تو چشمام نگاه کرد.
هانا:حالت خوبه
جونگکوک:چطور این رو میپرسی وقتی تو داشتی میمردی چطور قراره حالم خوب باشه.
هانا:خوب الان که حالم خوبه پیشتم پس خوشحال
با باز شدن در به عقب برگشتیم تهیونگ دستای یوکی رو بسته بود و میاورد طرف ما.
تهیونگ:زود باش معذرت خواهی کن
یوکی با چشمای اشکی سرشو بلند کرد و گفت:معذرت میخوام
از روی تخت بلند شدم و رفتم کنارش دستاشو باز کردم.
هانا:عیبی نداره من میبخشمت
تهیونگ بلندش کرد.
تهیونگ:افرین که معذرت خواستی حالا بریم باهات کار دارم.
با خندا رفتی طرف جونگکوک نشستی روی تخت که بهت گفت:سه روز دیگه عروسیه
هانا:جان؟^-^
جونگکوک:میگم سه روز دیگه عروسیه
هانا:عروسیه کی
جونگکوک:عروسیه ننم،خوب عروسیه خودمون دیگه
هانا:ولی..
جونگکوک:ولی بی ولی بلند شو لباش بپوش باید بریم به برنامه های عروسی برسیم.
هانا:باشه هرطور تو میخوای
لباساتو عوض کردی و رفتی دنبالش .
جونگکوک:خب اول باید بریم قصرمن
هانا:یک رفت دو چیه
جونگکوک:بعدش بریم تا خیاط لباس هامون رو انتخاب کنیم
هانا:خب بعدی
جونگکوک:بعد میریم وسایل عروسی رو اماده میکنیم
هانا:...۵
جونگکوک:دعوت مهمان ها
همین طور که داشتیم حرف میزدیم رسیدیم ماشیم در من رو باز کرد
هانا:شش وبعدیش
جونگکوک:شش شب عروسیه هفتم یه شب خوب با توعه و دیگه تموم
نشستم توی ماشین اونم اومد ونشست ورفتیم به طرف عمارت کوکی.....
بلند شد ودستامو گرفت با اشک تو چشمام نگاه کرد.
هانا:حالت خوبه
جونگکوک:چطور این رو میپرسی وقتی تو داشتی میمردی چطور قراره حالم خوب باشه.
هانا:خوب الان که حالم خوبه پیشتم پس خوشحال
با باز شدن در به عقب برگشتیم تهیونگ دستای یوکی رو بسته بود و میاورد طرف ما.
تهیونگ:زود باش معذرت خواهی کن
یوکی با چشمای اشکی سرشو بلند کرد و گفت:معذرت میخوام
از روی تخت بلند شدم و رفتم کنارش دستاشو باز کردم.
هانا:عیبی نداره من میبخشمت
تهیونگ بلندش کرد.
تهیونگ:افرین که معذرت خواستی حالا بریم باهات کار دارم.
با خندا رفتی طرف جونگکوک نشستی روی تخت که بهت گفت:سه روز دیگه عروسیه
هانا:جان؟^-^
جونگکوک:میگم سه روز دیگه عروسیه
هانا:عروسیه کی
جونگکوک:عروسیه ننم،خوب عروسیه خودمون دیگه
هانا:ولی..
جونگکوک:ولی بی ولی بلند شو لباش بپوش باید بریم به برنامه های عروسی برسیم.
هانا:باشه هرطور تو میخوای
لباساتو عوض کردی و رفتی دنبالش .
جونگکوک:خب اول باید بریم قصرمن
هانا:یک رفت دو چیه
جونگکوک:بعدش بریم تا خیاط لباس هامون رو انتخاب کنیم
هانا:خب بعدی
جونگکوک:بعد میریم وسایل عروسی رو اماده میکنیم
هانا:...۵
جونگکوک:دعوت مهمان ها
همین طور که داشتیم حرف میزدیم رسیدیم ماشیم در من رو باز کرد
هانا:شش وبعدیش
جونگکوک:شش شب عروسیه هفتم یه شب خوب با توعه و دیگه تموم
نشستم توی ماشین اونم اومد ونشست ورفتیم به طرف عمارت کوکی.....
۸.۰k
۲۶ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.