ملکه شکلاتی پارت ۵
ملکه شکلاتی پارت ۵
ویو ا/ت:
بعد از اینکه میز رو جمع کردیم من و سولی و بقیه بلاخره صبحونه خوردیم
و بعدش شروع کردیم ناهار درست کردن
برای ناهار میز رو آماده کردیم ولی ارباب نیومد
سولی: عجیبه سابقه نداشته ارباب برای ناهار نیاد
خیلی منتظرش بودیم ولی نیومد اجوما هم گفت که دیگه میز رو جمع کنیم
برای شام دوباره غذا آماده کردیم که ناگهان ارباب لا سر و وضع خونی وارد شد
حالش خیلی بد بود دو نفر هم از بازوهاش گرفته بودن
و کمکش میکردن منم همینجور مات و مبهوت نگاه میکردم که
یکی از اونایی که به ارباب کمک میکرد چشمش به من افتاد
تهیونگ: آهای تو چرا همینجوری اونجا خشکت زده زود برو اتاق جونگکوک رو آماده کن
منم دست پاچه شدم که به خودم اومدم و بدو بدو پله ها رو بالا رفتم و در اتاق رو باز کردم اونا هم ارباب رو آوردن و روی تخت درازش کردن
بعد اون یکی رو به من گفت
جیمین: زود برو وسایل پزشکی تهیونگ رو از بادیگارد جلو در بگیر
منم زودی رفتم پایین در عمارت رو باز کردم که اون بادیگارد جلو در وایساده بود
کیف رو به من داد
منم سریع بردم و به اونی که فکر کنم اسمش تهیونگ بود دادم
و بعد به من گفتن بیرون وایسم
منم رفتم پایین و کنار بقیه دخترا نشستم که در حدود یک ساعت بعد
در عمارت باز شد و به دختر خیلی نگران وارد عمارت شد
میا: اهاییی ببینم ارباب تون کجاست
سولی: ارباب داخل اتاق شون هستن
و بعد رفت سمت پله ها
ا/ت:سولی اون کی بود
سولی: اون خواهر بزرگتر اربابه دختر خوبیه باهامون مهربونه
ا/ت: اها
ادامه دارد
حمایت
ویو ا/ت:
بعد از اینکه میز رو جمع کردیم من و سولی و بقیه بلاخره صبحونه خوردیم
و بعدش شروع کردیم ناهار درست کردن
برای ناهار میز رو آماده کردیم ولی ارباب نیومد
سولی: عجیبه سابقه نداشته ارباب برای ناهار نیاد
خیلی منتظرش بودیم ولی نیومد اجوما هم گفت که دیگه میز رو جمع کنیم
برای شام دوباره غذا آماده کردیم که ناگهان ارباب لا سر و وضع خونی وارد شد
حالش خیلی بد بود دو نفر هم از بازوهاش گرفته بودن
و کمکش میکردن منم همینجور مات و مبهوت نگاه میکردم که
یکی از اونایی که به ارباب کمک میکرد چشمش به من افتاد
تهیونگ: آهای تو چرا همینجوری اونجا خشکت زده زود برو اتاق جونگکوک رو آماده کن
منم دست پاچه شدم که به خودم اومدم و بدو بدو پله ها رو بالا رفتم و در اتاق رو باز کردم اونا هم ارباب رو آوردن و روی تخت درازش کردن
بعد اون یکی رو به من گفت
جیمین: زود برو وسایل پزشکی تهیونگ رو از بادیگارد جلو در بگیر
منم زودی رفتم پایین در عمارت رو باز کردم که اون بادیگارد جلو در وایساده بود
کیف رو به من داد
منم سریع بردم و به اونی که فکر کنم اسمش تهیونگ بود دادم
و بعد به من گفتن بیرون وایسم
منم رفتم پایین و کنار بقیه دخترا نشستم که در حدود یک ساعت بعد
در عمارت باز شد و به دختر خیلی نگران وارد عمارت شد
میا: اهاییی ببینم ارباب تون کجاست
سولی: ارباب داخل اتاق شون هستن
و بعد رفت سمت پله ها
ا/ت:سولی اون کی بود
سولی: اون خواهر بزرگتر اربابه دختر خوبیه باهامون مهربونه
ا/ت: اها
ادامه دارد
حمایت
۵.۶k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.