رمان
پارت پنجاه و شیش
رسیدیم اون کافه ای که همیشه میرفتیم
پیاده شدیم
رفتیم تو یه قهوه سفارش دادیم
نشستیم
نیما: خب از اول اولش تعریف کن
ارام : راستش من قبلنا حدوده ۱۴ سالم بود با اون کامیار رل بودم
اونه هم دوست خانوادگی هستن
سالی یبار یه شام میومدن خونمون
خلاصه من سر بعضی از قضیه هاو.. ازش جدا شدم ولی اون دوسم داشت
نیما : خب
ارام : بعدش چن باری مزاحمم شد ولی خب بعد دو سال دیگ بیخیال شد
من که با تو آشنا شده بودم انگاری بهش خبر رسیده که رل زدم و اینا
این به من پیام داد
بیا ببینمت بحث زندگی نیما وسطه
بعد منم بخاطر تو مجبور شدم برم
بعد وقتی رفتم بهم گفت که اگ باهاش ازدواج نکنم و تورو ترک نکنم تورو میکشه
منم ترسیدم
مجبور شدم ولت کنم نیما
نیما : عشقم خب چرا از اولش نگفتی همه چیو بهم خب ؟
ارام : ترسیدم بلایی سرت بیاره نیما
من میدونم اون چجور آدمیه
نیما : بمیرم واست الهی
آرام : خدانکنه
نیما : خب بعدش
ارام : خب اونا اوندن خواستگاری و منم مجبور شدم باهاش برم و بیام که مثلا باهاش آشنا شم
ولی ای کاش که به خانوادم میگفتم
خلاصه یه شب مجبورم کرد بریم یه باغ ویلا تو شهریار
رفتیم شام خوردیمو اینا
بعد میخواستم برم نذاشت
بهم نزدیک شد😭😭😭
سعی کرد بهم تجاوز کنه
نیما درو روم قفل کرد لباسشو در آورد
خیلی داغونه حالم
این چیزا حتی گفتنش سخته چه برسه به تجربه کردنش
پرتم که کرد رو تخت و داشت بهم نزدیک میشد راهی نداشتم جز کشتنش
نیما : آخ دورت بگردم بخاطر من چیا کشیدی تو
ارام : بعدشم که یه هفته تو بازداشتگاه و بعد به طور فعلی آزادم کردن تا ببینیم چی میشه
نیما : الان اون عوضی کجاست؟
ارام : بی هوش رو تخت بیمارستانا
نیما خیلی سخته برای کسی که باهات این کارا رو کرده دعا کنی که زنده بمونه چون اگ بمیره قاتل میشم
نیما: دورت بگردم بیا بغلم
همه چی درست میشه
من نمیذارم اون عوضی یه روز خوش ببینه
بهش نشون میدم عشق منو اذیت کردن یعنی چی
فقط بزار حالش خوب شه چون بحث زندگی تو وسطه
ارام: نیما دورت بگردم ساعت پنج و نیمه
بریم؟
نیما : باشه بریم ببینیم پلیسا چیکار دارن
ارام : خداکنه خبرای خوبی داشته باشن
.....
رسیدیم اون کافه ای که همیشه میرفتیم
پیاده شدیم
رفتیم تو یه قهوه سفارش دادیم
نشستیم
نیما: خب از اول اولش تعریف کن
ارام : راستش من قبلنا حدوده ۱۴ سالم بود با اون کامیار رل بودم
اونه هم دوست خانوادگی هستن
سالی یبار یه شام میومدن خونمون
خلاصه من سر بعضی از قضیه هاو.. ازش جدا شدم ولی اون دوسم داشت
نیما : خب
ارام : بعدش چن باری مزاحمم شد ولی خب بعد دو سال دیگ بیخیال شد
من که با تو آشنا شده بودم انگاری بهش خبر رسیده که رل زدم و اینا
این به من پیام داد
بیا ببینمت بحث زندگی نیما وسطه
بعد منم بخاطر تو مجبور شدم برم
بعد وقتی رفتم بهم گفت که اگ باهاش ازدواج نکنم و تورو ترک نکنم تورو میکشه
منم ترسیدم
مجبور شدم ولت کنم نیما
نیما : عشقم خب چرا از اولش نگفتی همه چیو بهم خب ؟
ارام : ترسیدم بلایی سرت بیاره نیما
من میدونم اون چجور آدمیه
نیما : بمیرم واست الهی
آرام : خدانکنه
نیما : خب بعدش
ارام : خب اونا اوندن خواستگاری و منم مجبور شدم باهاش برم و بیام که مثلا باهاش آشنا شم
ولی ای کاش که به خانوادم میگفتم
خلاصه یه شب مجبورم کرد بریم یه باغ ویلا تو شهریار
رفتیم شام خوردیمو اینا
بعد میخواستم برم نذاشت
بهم نزدیک شد😭😭😭
سعی کرد بهم تجاوز کنه
نیما درو روم قفل کرد لباسشو در آورد
خیلی داغونه حالم
این چیزا حتی گفتنش سخته چه برسه به تجربه کردنش
پرتم که کرد رو تخت و داشت بهم نزدیک میشد راهی نداشتم جز کشتنش
نیما : آخ دورت بگردم بخاطر من چیا کشیدی تو
ارام : بعدشم که یه هفته تو بازداشتگاه و بعد به طور فعلی آزادم کردن تا ببینیم چی میشه
نیما : الان اون عوضی کجاست؟
ارام : بی هوش رو تخت بیمارستانا
نیما خیلی سخته برای کسی که باهات این کارا رو کرده دعا کنی که زنده بمونه چون اگ بمیره قاتل میشم
نیما: دورت بگردم بیا بغلم
همه چی درست میشه
من نمیذارم اون عوضی یه روز خوش ببینه
بهش نشون میدم عشق منو اذیت کردن یعنی چی
فقط بزار حالش خوب شه چون بحث زندگی تو وسطه
ارام: نیما دورت بگردم ساعت پنج و نیمه
بریم؟
نیما : باشه بریم ببینیم پلیسا چیکار دارن
ارام : خداکنه خبرای خوبی داشته باشن
.....
۵.۴k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.