رمان: بازی عشق
بعد از یه عالمه حرف زدن باهاش ارومش کردم .
یون جو: باورم نمیشه عاشق جونگ سو شدی(تعجب)
آکاری: هوم ..... خودمم هنوز باورم نمیشه(ناراحت)
یون جو: حالا خودتو ناراحت نکن عزیزم همچین درست میشه
یکی از ندیمه ها: یون جو دختر کجایی!!(داد)
یون جو: الان میام!!(داد)
یون جو: من باید برم پس حواست به خودت باشه
آکاری: باشه(سرد)
بعد رفتم به بقیه کمک کنم
(از زبون خودم می نویسم)
جونگ سو برا ناهار و شام نمیاد خونه و سر کاره . نونا هم فقط بلده به بقیه دسطور بده . آکاری هم از اتاقش بیرون نمیاد چون از نونا میترسه . یون جو هم سر کاره شه
شب🌜
ویو آکاری
جونگ سو هنوز نیومده بود ساعت تقریباً یک شب بود خیلی نگرانش شدم . هرکاری می کردم نمی تونستم بخوابم . منتظر موندم تا جونگ سو بیاد .
چند مین بعد
داشتم داخل اتاقم راه میرفتم و نگران جونگ سو بودم که یهو صدای باز شدن در عمارت اومد . رفتم یه نگاه کوچولو انداختم دیدم جونگ سو اومده . خیالم راحت شد برگشتم داخل اتاق و خوابیدم .
(بفرما شیرین خانم 😒)
یون جو: باورم نمیشه عاشق جونگ سو شدی(تعجب)
آکاری: هوم ..... خودمم هنوز باورم نمیشه(ناراحت)
یون جو: حالا خودتو ناراحت نکن عزیزم همچین درست میشه
یکی از ندیمه ها: یون جو دختر کجایی!!(داد)
یون جو: الان میام!!(داد)
یون جو: من باید برم پس حواست به خودت باشه
آکاری: باشه(سرد)
بعد رفتم به بقیه کمک کنم
(از زبون خودم می نویسم)
جونگ سو برا ناهار و شام نمیاد خونه و سر کاره . نونا هم فقط بلده به بقیه دسطور بده . آکاری هم از اتاقش بیرون نمیاد چون از نونا میترسه . یون جو هم سر کاره شه
شب🌜
ویو آکاری
جونگ سو هنوز نیومده بود ساعت تقریباً یک شب بود خیلی نگرانش شدم . هرکاری می کردم نمی تونستم بخوابم . منتظر موندم تا جونگ سو بیاد .
چند مین بعد
داشتم داخل اتاقم راه میرفتم و نگران جونگ سو بودم که یهو صدای باز شدن در عمارت اومد . رفتم یه نگاه کوچولو انداختم دیدم جونگ سو اومده . خیالم راحت شد برگشتم داخل اتاق و خوابیدم .
(بفرما شیرین خانم 😒)
۲.۸k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.