عشق خوناشامی من پارت ۴۰(اخر)
عشق خوناشامی من پارت ۴۰(پارت اخر)
۲ ماه بعد
ویو ا/ت:
الآن دو ماه از بدنیا اومدن دخترمون میگذره اسمش رو گذاشتیم نیلا هر روز که میگذره بیشتر شبیه به جونگکوک میشه
ا/ت: جونگکوک بنظرت امروز رو برین بیرون
جونگکوک: آره دوتایی
ا/ت: پس نیلا چی
جونگکوک: میزاریمش پیش لینا
ا/ت: اوکی
نیلا رو گذاشتن پیش لینا و رفتم بیرون قصر رفتم کنار دریا
جونگکوک: ا/ت خیلی خوشحالم که تو رو دارم
ا/ت: منم همینطور
ویو جونگکوک: داشتیم قدم میزدیم که یکدفعه دیدم
لینا: داشتم فیلم نگاه میکردم نیلا هم کنارم خواب بود که یکدفعه جیمین با شتاب اومد داخل
جیمین: لینااااا
لینا:چیشده
جیمین: جونگکوک و ا/ت کجاننننن
لینا: رفتن بیرون چطور
جیمین: خبر رسیده که قبیله گرگینهها میخوان ا/ت رو بکشن
لینا: چییییی وای نه اونا رفتن سمت دریا زود باش نیلا رو گذاشتم پیش اجوما و رفتیم اونجا که از چیزی که دیدم خشکم زد توانایی هیچ حرکتی نداشتم
جونگکوک: داشتیم قدم میزدیم که دیدم چند تا گرگینه دارن به سمت ما میان وقتی رسیدن ا/ت رو پشت سر خودم نگه داشتم و شروع کردم جنگیدم که یکدفعه بیدلیل فرار کردم برگشتم دیدم ا/ت غرق خون افتاده رو زمین
نشستم ا/ت رو بغل کرد
جونگکوک: ا/تتتتتتت نههههههه خواهششششش میکنمممممم
ا/ت: جونگکوک.....مراقب نیلا باش....مراقب ثمره عشقمون باش
و بعد چشماش رو روی هم گذاشت
لینا و جیمین سری اومدن سمتمون
لینا: نههههههه ا/تتتتتتت
و بعد بیهوش شد و جیمین اون رو در آغوش گرفت
چند لحظه بعد نورای عجیبی اومدن و سمت ا/ت رفتن یکدفعه ا/ت ناپدید شد
جونگکوک:( تعجب) نهههههه امکان نداره یعنییییییی ا/ت همون الاحهی تو پیشگویی بوده ا/تتتتتتت
بعد پسرا اومدن و به جونگکوک کمک کردن که برگرده به قصر وقتی برگشت رفت داخل اتاقشون که دید نیلا بیخبر از هر چیز دیگه خوابیده رفت و دخترکش رو بغل کرد
جونگکوک: فقط بخاطر اینکه ا/ت ازم خواسته
جونگکوک بعد از مرگ ملکهاش جونگکوک سابق نشد اون قبیله گرگینه ها رو نابود کرد و دخترش رو خیلی خوب بزرگ کرد اون سرد بود بجز با دخترش دیگه کسی حتی خندههاش رو ندید ولی با دخترش متفاوت بود
پایان
حمایت کنید
۲ ماه بعد
ویو ا/ت:
الآن دو ماه از بدنیا اومدن دخترمون میگذره اسمش رو گذاشتیم نیلا هر روز که میگذره بیشتر شبیه به جونگکوک میشه
ا/ت: جونگکوک بنظرت امروز رو برین بیرون
جونگکوک: آره دوتایی
ا/ت: پس نیلا چی
جونگکوک: میزاریمش پیش لینا
ا/ت: اوکی
نیلا رو گذاشتن پیش لینا و رفتم بیرون قصر رفتم کنار دریا
جونگکوک: ا/ت خیلی خوشحالم که تو رو دارم
ا/ت: منم همینطور
ویو جونگکوک: داشتیم قدم میزدیم که یکدفعه دیدم
لینا: داشتم فیلم نگاه میکردم نیلا هم کنارم خواب بود که یکدفعه جیمین با شتاب اومد داخل
جیمین: لینااااا
لینا:چیشده
جیمین: جونگکوک و ا/ت کجاننننن
لینا: رفتن بیرون چطور
جیمین: خبر رسیده که قبیله گرگینهها میخوان ا/ت رو بکشن
لینا: چییییی وای نه اونا رفتن سمت دریا زود باش نیلا رو گذاشتم پیش اجوما و رفتیم اونجا که از چیزی که دیدم خشکم زد توانایی هیچ حرکتی نداشتم
جونگکوک: داشتیم قدم میزدیم که دیدم چند تا گرگینه دارن به سمت ما میان وقتی رسیدن ا/ت رو پشت سر خودم نگه داشتم و شروع کردم جنگیدم که یکدفعه بیدلیل فرار کردم برگشتم دیدم ا/ت غرق خون افتاده رو زمین
نشستم ا/ت رو بغل کرد
جونگکوک: ا/تتتتتتت نههههههه خواهششششش میکنمممممم
ا/ت: جونگکوک.....مراقب نیلا باش....مراقب ثمره عشقمون باش
و بعد چشماش رو روی هم گذاشت
لینا و جیمین سری اومدن سمتمون
لینا: نههههههه ا/تتتتتتت
و بعد بیهوش شد و جیمین اون رو در آغوش گرفت
چند لحظه بعد نورای عجیبی اومدن و سمت ا/ت رفتن یکدفعه ا/ت ناپدید شد
جونگکوک:( تعجب) نهههههه امکان نداره یعنییییییی ا/ت همون الاحهی تو پیشگویی بوده ا/تتتتتتت
بعد پسرا اومدن و به جونگکوک کمک کردن که برگرده به قصر وقتی برگشت رفت داخل اتاقشون که دید نیلا بیخبر از هر چیز دیگه خوابیده رفت و دخترکش رو بغل کرد
جونگکوک: فقط بخاطر اینکه ا/ت ازم خواسته
جونگکوک بعد از مرگ ملکهاش جونگکوک سابق نشد اون قبیله گرگینه ها رو نابود کرد و دخترش رو خیلی خوب بزرگ کرد اون سرد بود بجز با دخترش دیگه کسی حتی خندههاش رو ندید ولی با دخترش متفاوت بود
پایان
حمایت کنید
۲۳.۲k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.