تکپارتی.پشیمونی
(ا.ت و یونگی ۳ ساله ازدواج کردن)
ویو ا.ت.این چند روزه خیلی حالم خوب نیست و هی از بوی غذا خالت تهوع می گیرم از یه طرفیم یونگی باهام سرد رفتار می کنه،یونگی حموم بود خواستم برم بهش بگم که من می رم دکتر ولی یهو صدای گوشی یونگی حواسم رو پرت کرد رفتم سمت گوشی و یه شماره به عنوان همکار بود جواب دادم که صدای یه دختر بود که می گفت&ددی کجایی؟من رسیدم سر قرار.با شنیدن اون حرفا گوشی از دستم افتاد و شوک شدم و بعدش بدون این که بدونم اشکام سرازیر شد و افتادم زمین که یونگی از حموم در اومده و رفت اتاق و لباس پوشید متوجه من نشده بود اومد بیرون که متوجه شدم کتشلوار رسمی پوشیده که چشمش به من افتاد و خیلی سر گفت.چته؟
ا.ت.خوش بگذره !
یونگی.مگه سر کارم خوش می گذره؟(سرد)
ا.ت.بهتره هر چی زود تر طلاق بگیریم که با همکارت زود ازدواج کنی(بغض)
یونگی.اها منظورت اینه الان که فهمیدی فکر کنم بتونی ترکم کنی من رفتم احمق(پوزخند و رفتن)
فلش بک به ۳۰ دقیقه بعد یعنی ساعت ۶ و ۳۰)
ویو ا.ت.سرم گیج می رفت اونقدر که گریه کرده بودم یه کیف کوچیک برداشتم و یه چند تا لباس و شناسنامه اینام رو جمع کردم و رفتم بیرون ،تار می دیدم که یه نفر که کلا سیاه پوشیده بود از کنارم رد شد ولی بعد این که رفتش شکمم دردش گرفت چشمام رو به سمت شکمم گرفتن که دیدم یه چاقو خورده و داره ازش خون می یاد ،سر گیجم بیشتر می شد که آخرش سیاهی
ویو یونگی .با & اومده بود خونه و دختره برآید استایل بغلش بود که انداختش تخت رو روش خیمه زد و شروع کرد به بوسیدنش که تلفنش زنگ خورد لعنتی به گوشیش فرستاد و از روی دختره پاشد و تلفنش رو جواب داد یه شماره ی ناشناس بود یونگی وقتی شنید از کجا به خاطر کی زنگ زدن گوشیش رو پرت کرد زو زمین و با عجله رفت بیمارستان که دید همون لحظه دکتر اومد بیرون
یونگی.د دکتر ح حالش چطوره؟
د.متاسفم ولی بچه رو از دست دادیم ولی مادر حالشون خوبه
یونگی.ب بچه؟منظورتون چیه؟
د.فکر کنم هر دوتونم خبر نداشتین ایشون ۱ ماه باردار بودن
یونگی با شنیدن حرف دکتر چهار زانو افتاد زمین و کل بیمارستان داشت دور سرش می چرخید
(فلش بک ۲ سال بعد)
دختری که یونگی باهاش بود عمدا به ا.ت چاقو زده بود که بمیره ولی بچش مرد.یونگی هم طی این دوسال پیش ا،ت نرفت و فقط از دور تماشاگر زندگی ا.ت و همسرش و یه دختر کوچولوش بود
[تمام فوش آزاده عزیزان]
ویو ا.ت.این چند روزه خیلی حالم خوب نیست و هی از بوی غذا خالت تهوع می گیرم از یه طرفیم یونگی باهام سرد رفتار می کنه،یونگی حموم بود خواستم برم بهش بگم که من می رم دکتر ولی یهو صدای گوشی یونگی حواسم رو پرت کرد رفتم سمت گوشی و یه شماره به عنوان همکار بود جواب دادم که صدای یه دختر بود که می گفت&ددی کجایی؟من رسیدم سر قرار.با شنیدن اون حرفا گوشی از دستم افتاد و شوک شدم و بعدش بدون این که بدونم اشکام سرازیر شد و افتادم زمین که یونگی از حموم در اومده و رفت اتاق و لباس پوشید متوجه من نشده بود اومد بیرون که متوجه شدم کتشلوار رسمی پوشیده که چشمش به من افتاد و خیلی سر گفت.چته؟
ا.ت.خوش بگذره !
یونگی.مگه سر کارم خوش می گذره؟(سرد)
ا.ت.بهتره هر چی زود تر طلاق بگیریم که با همکارت زود ازدواج کنی(بغض)
یونگی.اها منظورت اینه الان که فهمیدی فکر کنم بتونی ترکم کنی من رفتم احمق(پوزخند و رفتن)
فلش بک به ۳۰ دقیقه بعد یعنی ساعت ۶ و ۳۰)
ویو ا.ت.سرم گیج می رفت اونقدر که گریه کرده بودم یه کیف کوچیک برداشتم و یه چند تا لباس و شناسنامه اینام رو جمع کردم و رفتم بیرون ،تار می دیدم که یه نفر که کلا سیاه پوشیده بود از کنارم رد شد ولی بعد این که رفتش شکمم دردش گرفت چشمام رو به سمت شکمم گرفتن که دیدم یه چاقو خورده و داره ازش خون می یاد ،سر گیجم بیشتر می شد که آخرش سیاهی
ویو یونگی .با & اومده بود خونه و دختره برآید استایل بغلش بود که انداختش تخت رو روش خیمه زد و شروع کرد به بوسیدنش که تلفنش زنگ خورد لعنتی به گوشیش فرستاد و از روی دختره پاشد و تلفنش رو جواب داد یه شماره ی ناشناس بود یونگی وقتی شنید از کجا به خاطر کی زنگ زدن گوشیش رو پرت کرد زو زمین و با عجله رفت بیمارستان که دید همون لحظه دکتر اومد بیرون
یونگی.د دکتر ح حالش چطوره؟
د.متاسفم ولی بچه رو از دست دادیم ولی مادر حالشون خوبه
یونگی.ب بچه؟منظورتون چیه؟
د.فکر کنم هر دوتونم خبر نداشتین ایشون ۱ ماه باردار بودن
یونگی با شنیدن حرف دکتر چهار زانو افتاد زمین و کل بیمارستان داشت دور سرش می چرخید
(فلش بک ۲ سال بعد)
دختری که یونگی باهاش بود عمدا به ا.ت چاقو زده بود که بمیره ولی بچش مرد.یونگی هم طی این دوسال پیش ا،ت نرفت و فقط از دور تماشاگر زندگی ا.ت و همسرش و یه دختر کوچولوش بود
[تمام فوش آزاده عزیزان]
۱۰.۸k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.