پارت داریم.
به تعداد اشک هایمان میخندیم
ارسلان
(چند ساعت قبل از تصادف)
کامران رفت و منو با کلی سوال تنها گذاشت.
چرا من نفهمیدم کامران خیلی وقته تو بدن من زندگی میکنه و من دچار بیماری چند شخصیتی شدم.
کامران قبل رفتن یه چیزای گفت
(فلش بک به چند دقیقه پیش)
(کامران)نمیخوام نزدیک دخترم هاتم بشی فعلان.
خودم بهت میگم کی بهش نزدیک شی.
(من)چرا باید به حرفت گوش کنم؟
(کامران)یه آقای کاشی فکر کردی توی که بر من غلبه میکنی؟.
نوچ اشتباه فکر کردی.
کسی که بر ذهن و جسم تو قلبه میکنه منم.
من.
تو این چند سال انقدر شناختمت که بتونم هر کاری که میخوام انجام بدم.
ا راستی امروز با دیانا و دوستان قرار داری آره.
(من)اره
(کامران)خوبه پس کنسلش کن
(من)این کار رو نمیکنم
(کامران)اوکی پس منتظر باش.
و رفت.
(پایان فلش بک)
سری تکون دادم و نگاهی به ساعت انداختم.
۶بود استارت زدم و به سمت خونه رفتم بعد چند مین رسیدم وارد خونه شدم کسی نبود بی حوصله به سمت اتاقم رفتم و لباسم رو عوض کردم.دوباره از اتاق بیرون رفتم و به دیانا پیام دادم.
(من)سی مین دیگه پایین باش.
بعد چند دقیقه دقیقه جواب داد.
(دیانا)ای به چشم فرمانده.
لبخندی زدم و از خونه زدم بیرون.
ذهنم مشغول بود.
مشغول مشغول.
نزدیک خیابونی که سر کوچه دیانا اینا بود بودم.
که یهو دوباره کامران ظاهر شد.
(کامران)گفتم که نباید فعلا نزدیکش بشی.
نگاهی تو اینه به خوندم انداختم و گفتم.
(من)نمیتونی کنترلم کنی.
اعصبی شد و یهو بی اختیار فرمون رو چرخوندم.
و با شتاب به کامیونی برخورد گردم.
سرم به شیشه خورد و چشام بسته شد.
کامران زمزمه کرد.
(کامران)شاید نفر بعدی عشقت باشه.
و سیاهی تمام.
پارت_ ۳۳
ارسلان
(چند ساعت قبل از تصادف)
کامران رفت و منو با کلی سوال تنها گذاشت.
چرا من نفهمیدم کامران خیلی وقته تو بدن من زندگی میکنه و من دچار بیماری چند شخصیتی شدم.
کامران قبل رفتن یه چیزای گفت
(فلش بک به چند دقیقه پیش)
(کامران)نمیخوام نزدیک دخترم هاتم بشی فعلان.
خودم بهت میگم کی بهش نزدیک شی.
(من)چرا باید به حرفت گوش کنم؟
(کامران)یه آقای کاشی فکر کردی توی که بر من غلبه میکنی؟.
نوچ اشتباه فکر کردی.
کسی که بر ذهن و جسم تو قلبه میکنه منم.
من.
تو این چند سال انقدر شناختمت که بتونم هر کاری که میخوام انجام بدم.
ا راستی امروز با دیانا و دوستان قرار داری آره.
(من)اره
(کامران)خوبه پس کنسلش کن
(من)این کار رو نمیکنم
(کامران)اوکی پس منتظر باش.
و رفت.
(پایان فلش بک)
سری تکون دادم و نگاهی به ساعت انداختم.
۶بود استارت زدم و به سمت خونه رفتم بعد چند مین رسیدم وارد خونه شدم کسی نبود بی حوصله به سمت اتاقم رفتم و لباسم رو عوض کردم.دوباره از اتاق بیرون رفتم و به دیانا پیام دادم.
(من)سی مین دیگه پایین باش.
بعد چند دقیقه دقیقه جواب داد.
(دیانا)ای به چشم فرمانده.
لبخندی زدم و از خونه زدم بیرون.
ذهنم مشغول بود.
مشغول مشغول.
نزدیک خیابونی که سر کوچه دیانا اینا بود بودم.
که یهو دوباره کامران ظاهر شد.
(کامران)گفتم که نباید فعلا نزدیکش بشی.
نگاهی تو اینه به خوندم انداختم و گفتم.
(من)نمیتونی کنترلم کنی.
اعصبی شد و یهو بی اختیار فرمون رو چرخوندم.
و با شتاب به کامیونی برخورد گردم.
سرم به شیشه خورد و چشام بسته شد.
کامران زمزمه کرد.
(کامران)شاید نفر بعدی عشقت باشه.
و سیاهی تمام.
پارت_ ۳۳
۶.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.