♕o(was your cousin until.....)o♕
♕o(was your cousin until.....)o♕
♕ o( part_⑦ )o♕
«از زبان ا.ت»
وقتی رسیدم راننده در رو برام باز کرد و از ماشین پیاده شدم و به داخل عمارت رفتم وقتی وارد عمارت شدم همه ی چشم ها روی من بود و نگاه های عصبی کوک رو میشد حس کرد با غرور وارد شدم و سر یکی از میز ها نشستم
که جونگکوک به سمتم اومد
جونگکوک: تو اینجا چیکار میکنی!
ا.ت: چیه نباید بیام تولد دخترم
جونگکوک: تو داری اشتباه بزرگی میکنی ا.ت
ا.ت: چرا... هوم؟
جونگکوک: الکی تلاش نکن چون نمیتونی جیا رو ازم بگیری
ا.ت: به همین خیال باش
با شروع صحبت جیا روی صحنه همه ی نگاه ها روی اون رفت ا.ت محو زیبایی دختری بود که تنهاش گذاشته بود هر ثانیه چند بار به خودش لعنتی میفرستاد
جیا نگاهی به ساعتش کرد و ادامه داد
جیا: اول از همه میخوام قبل از بریدن کیک عکس مامانم رو بعد ۱۱ ماه و ۵ روز و ۳۰ دقیقه و ۴۰ ثانیه ببینم
ا.ت: عکس مامانش... یعنی من!
جونگکوک:(پوزخند)
ا.ت: تو یک سال نزاشتی عکس منو ببینه
جونگکوک: چیه میخواستی عکستو بزرگ چاپ کنم بزنم تو عمارت که جیا هر روز ببینتت
ا.ت: پست فط*رت
قاب عکس کوچیکی رو دست جیا دادن اون چند دقیقه به اون عکس زل زده بود قطراتی اشک روی گونش دیده میشد ا.ت پشت اون جمعیت ایستاده بود و سخت دیده میشد جیا با اخرین کلمه (دوست دارم) قاب عکس رو به فزد جفتش داد
جیا: ممنون
و از صحنه پایین اومد و کیک و بریدن و.......
اخرای جشن بود که جیا وقتی داشت به طبقه ی بالا میرفت تا بره توی اتاقش ا.ت مخفیانه رفت توی اتاق جیا
ا.ت: هیششش.. اروم باش منم
جیا: ت.. تو
جیا با دیدن ا.ت چشماش برق زد
ا.ت: منم مامانت
جیا پرید بغل ا.ت ات هم اونو توی اغوش گرفت
جیا: مامانی کجا بودی(بغض)
ا.ت: اروم باش عزیزم من همینجام اومدم تورو ببرم
جیا: واقعا
ا.ت: ولی به شرطی که به کسی نگی
جیا: ولی من باید به پدر بگم که شما اومدید
ا.ت: پدرت منو دید.. الان باید با من بیای خب
جیا: باش
ا.ت رفت و داخل کمد لباس های جیا رو گشت و هودی ای با شلوار برداشت هودی رو تن جیا کرد و کلاهشو سرش زد و ماسکی هم روی صورتش زد و جوری که هیچکس نتونست بفهمه از عمارت خارج شدن......
♕ o( part_⑦ )o♕
«از زبان ا.ت»
وقتی رسیدم راننده در رو برام باز کرد و از ماشین پیاده شدم و به داخل عمارت رفتم وقتی وارد عمارت شدم همه ی چشم ها روی من بود و نگاه های عصبی کوک رو میشد حس کرد با غرور وارد شدم و سر یکی از میز ها نشستم
که جونگکوک به سمتم اومد
جونگکوک: تو اینجا چیکار میکنی!
ا.ت: چیه نباید بیام تولد دخترم
جونگکوک: تو داری اشتباه بزرگی میکنی ا.ت
ا.ت: چرا... هوم؟
جونگکوک: الکی تلاش نکن چون نمیتونی جیا رو ازم بگیری
ا.ت: به همین خیال باش
با شروع صحبت جیا روی صحنه همه ی نگاه ها روی اون رفت ا.ت محو زیبایی دختری بود که تنهاش گذاشته بود هر ثانیه چند بار به خودش لعنتی میفرستاد
جیا نگاهی به ساعتش کرد و ادامه داد
جیا: اول از همه میخوام قبل از بریدن کیک عکس مامانم رو بعد ۱۱ ماه و ۵ روز و ۳۰ دقیقه و ۴۰ ثانیه ببینم
ا.ت: عکس مامانش... یعنی من!
جونگکوک:(پوزخند)
ا.ت: تو یک سال نزاشتی عکس منو ببینه
جونگکوک: چیه میخواستی عکستو بزرگ چاپ کنم بزنم تو عمارت که جیا هر روز ببینتت
ا.ت: پست فط*رت
قاب عکس کوچیکی رو دست جیا دادن اون چند دقیقه به اون عکس زل زده بود قطراتی اشک روی گونش دیده میشد ا.ت پشت اون جمعیت ایستاده بود و سخت دیده میشد جیا با اخرین کلمه (دوست دارم) قاب عکس رو به فزد جفتش داد
جیا: ممنون
و از صحنه پایین اومد و کیک و بریدن و.......
اخرای جشن بود که جیا وقتی داشت به طبقه ی بالا میرفت تا بره توی اتاقش ا.ت مخفیانه رفت توی اتاق جیا
ا.ت: هیششش.. اروم باش منم
جیا: ت.. تو
جیا با دیدن ا.ت چشماش برق زد
ا.ت: منم مامانت
جیا پرید بغل ا.ت ات هم اونو توی اغوش گرفت
جیا: مامانی کجا بودی(بغض)
ا.ت: اروم باش عزیزم من همینجام اومدم تورو ببرم
جیا: واقعا
ا.ت: ولی به شرطی که به کسی نگی
جیا: ولی من باید به پدر بگم که شما اومدید
ا.ت: پدرت منو دید.. الان باید با من بیای خب
جیا: باش
ا.ت رفت و داخل کمد لباس های جیا رو گشت و هودی ای با شلوار برداشت هودی رو تن جیا کرد و کلاهشو سرش زد و ماسکی هم روی صورتش زد و جوری که هیچکس نتونست بفهمه از عمارت خارج شدن......
۱۵.۹k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.