چـ.ـند پـ آرتـ.ـی فلیکس❥♕❀
چـ.ـند پـآرتـ.ـی #فلیکس❥♕❀
نزدیک گوش دخترک شد و گفت«اینو میزنم تا دیگه جرعت نکنی تو چشام نگاه کنی»
همان لحظه بود که سمت راست چهره دخترک کمی بی حس شد و سپس سوخت گفت«تو آدم نیستی تو دی...»
سیلی دومی مصادف با قطع کردن حرف دخترک و بغض کردنش بود پسر که حالا داشت برای دخترک قصه ما قلدری میکرد گفت«اینم زدم تا بفهمی نباید به من بگی دیوونه اینم میزنم تا بفهمی نباید برای من حاضر جوابی کنی» دوباره سیلی ای دردناک بر سمت راست چهره دخترک نشست،دخترک با بغض گفت«حالا چرا من مگه من چیکار کردم من سرم تو کار خودم بود این همه آدم بودن که رو مخت راه رفتن» دخترک پوزخندی زد و با تمسخر جوری ادامه داد که انگار نه انگار همان لحظه بغض کرده بود!گفت«هه نکنه چون من روی توی عوضی کراش نزدم؟ همچین تیکه باحالی هم نیستی که بخوام دوستت داشته باشم یا..» با لبخند سرش را به سمت گوش پسر برد و ارام گفت«یا ازت استفاده کنم» سرش را از گوش پسر جدا کرد و با پوزخند ادامه داد«من لب تر کنم صد تا خوشتیپ تر از تورو میارن در خونم»بلند شد و لباسش را مرتب کرد و گفت«من نمیخاستم اینطور حرف بزنم ولی خودت نزاشتی:)» و دوباره سیلی ای با چهره اش برخورد کرد و پسر گفت«مث اینکه تو هنوز آدم نشدی»دخترک هم متقابلا سیلی ای به پسر زد پسر گفت«فک کردی کی ای؟ من قدرت اینو دارم که تو رو همینجا خاک کنم» و دوباره دخترک را بر روی زمین پرت کرد و شروع به لگد زدن به تن ظریف دخترک، کرد
³⁰دقیقه بعد
روح از تن دخترک جدا شد تمام وجودش را برای گفتن جمله گذاشت«چ...چرا... من؟»
نزدیک گوش دخترک شد و گفت«اینو میزنم تا دیگه جرعت نکنی تو چشام نگاه کنی»
همان لحظه بود که سمت راست چهره دخترک کمی بی حس شد و سپس سوخت گفت«تو آدم نیستی تو دی...»
سیلی دومی مصادف با قطع کردن حرف دخترک و بغض کردنش بود پسر که حالا داشت برای دخترک قصه ما قلدری میکرد گفت«اینم زدم تا بفهمی نباید به من بگی دیوونه اینم میزنم تا بفهمی نباید برای من حاضر جوابی کنی» دوباره سیلی ای دردناک بر سمت راست چهره دخترک نشست،دخترک با بغض گفت«حالا چرا من مگه من چیکار کردم من سرم تو کار خودم بود این همه آدم بودن که رو مخت راه رفتن» دخترک پوزخندی زد و با تمسخر جوری ادامه داد که انگار نه انگار همان لحظه بغض کرده بود!گفت«هه نکنه چون من روی توی عوضی کراش نزدم؟ همچین تیکه باحالی هم نیستی که بخوام دوستت داشته باشم یا..» با لبخند سرش را به سمت گوش پسر برد و ارام گفت«یا ازت استفاده کنم» سرش را از گوش پسر جدا کرد و با پوزخند ادامه داد«من لب تر کنم صد تا خوشتیپ تر از تورو میارن در خونم»بلند شد و لباسش را مرتب کرد و گفت«من نمیخاستم اینطور حرف بزنم ولی خودت نزاشتی:)» و دوباره سیلی ای با چهره اش برخورد کرد و پسر گفت«مث اینکه تو هنوز آدم نشدی»دخترک هم متقابلا سیلی ای به پسر زد پسر گفت«فک کردی کی ای؟ من قدرت اینو دارم که تو رو همینجا خاک کنم» و دوباره دخترک را بر روی زمین پرت کرد و شروع به لگد زدن به تن ظریف دخترک، کرد
³⁰دقیقه بعد
روح از تن دخترک جدا شد تمام وجودش را برای گفتن جمله گذاشت«چ...چرا... من؟»
۴.۶k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.