PART 25
سرگرم گوشی بودم مه حواسم نبود
خواستم از پله ها برم پایین که پلو رو یکی جلو تر دیدم
و محکم از پله ها افتادم خواستم دومین چرخشو بخورم که ارباب
گرفتتم
وو تهیونگ
توقع داشتم گریه کنه... از چونش گرفتم و سرشو اوردم بالا
دیدم داره از خنده میترکه
تهیونگ: سالمی؟(نگران)
ا/ت(درحال غش از خنده)
تهیونگ: 😐😐
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: اره اره خوبم بریم
اروم از دستش گرقتمو گذاشتمش رو مبل دیدم پاش داره خون میاد
تهیونگ: پات داره خون میاد
دیدم پاشو اورد بالا و گفت
ا/ت: چیزی نیست🙂
تهیونگ: دختره کل شق
رفتم و از اشپزخونه جعبه کمک های اولیه رو اوردم
و شروع کردم به پنبه بتادین زدن یه موچین برداشتمو
اروم گذاشتم ر وپاش
ا/ت: ایییییییی درد میکنه🫡🥺🥺
تهیونگ: تحمل کن دیگه
ا/ت:(اروم) نمیخوام😏
برای اینکه کرم بریزم
رفتم نزدیک جوری. که فاصلمون خیلی کم بود
گفتم
تهیونگ: نمیخوام؟
ا/ت:( شوکه) قلط کردم تسلیمم🫡
تهیونگ: حالا شد😏
و اومدم عقب تر
5مبن بعد
تهیونگ: تموم شد
ا/ت: ممنون
بیا بریم صبحانه بخوریم🧸
ا/ت: باش😉
45 مین بعد
ا/ت: ممنون حیلی خوشمزه بود
تهیونگ: دست اجوما دردنکنه
تهیونگ: راستی شب قراره خوش بگذرونیم
ا/ت: یعنی چی
تهیونگ: یعنی قراره گوشت بگیرم و مست کنیم
ا/ت: اهان ممنون🫠
(بدبخت نمیدونه چی در انتظارشه... یه شب دردناک😈)
ویو ا/ت
رفتم تو اتاق مشترکمون و شروع کردم به فیلم دیدن انقدر دیدم که خسته شدمو خوابیدم
فلش بک به شب
تهیونگ: ا/ت.... ا/ت..... ا/ت...
ا/ت: هومم بزار بخوابم
تهیونگ: از صب خوابیدیا
ا/ت: مگه ساعت چنده؟
تهیونگ: 6شب
ا/ت: اووو چه خبرهه
تهیونک: پا نمیشی
ا/ت: پاشدم پاشدم
پاشدم یه لباس پوشیدم و رفتم پایین
حواسم بود که دوباره نخورم زمین
دیدم ارباب وایستاده و داره گوشت کباب میکنه
ا/ت: کمک میخوای
تهیونگ: اگه میشه🙂
رفتم کمکش کنم اونم رفت وسایلارو گذاشت رو میز
تهیونگ: میخوای فیلم ببینیم
خماری
شاید پارت بعد کم بشه اخه میخوام
اون پارت اسمات رو یه پارت کنم کلا🧡
خواستم از پله ها برم پایین که پلو رو یکی جلو تر دیدم
و محکم از پله ها افتادم خواستم دومین چرخشو بخورم که ارباب
گرفتتم
وو تهیونگ
توقع داشتم گریه کنه... از چونش گرفتم و سرشو اوردم بالا
دیدم داره از خنده میترکه
تهیونگ: سالمی؟(نگران)
ا/ت(درحال غش از خنده)
تهیونگ: 😐😐
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: اره اره خوبم بریم
اروم از دستش گرقتمو گذاشتمش رو مبل دیدم پاش داره خون میاد
تهیونگ: پات داره خون میاد
دیدم پاشو اورد بالا و گفت
ا/ت: چیزی نیست🙂
تهیونگ: دختره کل شق
رفتم و از اشپزخونه جعبه کمک های اولیه رو اوردم
و شروع کردم به پنبه بتادین زدن یه موچین برداشتمو
اروم گذاشتم ر وپاش
ا/ت: ایییییییی درد میکنه🫡🥺🥺
تهیونگ: تحمل کن دیگه
ا/ت:(اروم) نمیخوام😏
برای اینکه کرم بریزم
رفتم نزدیک جوری. که فاصلمون خیلی کم بود
گفتم
تهیونگ: نمیخوام؟
ا/ت:( شوکه) قلط کردم تسلیمم🫡
تهیونگ: حالا شد😏
و اومدم عقب تر
5مبن بعد
تهیونگ: تموم شد
ا/ت: ممنون
بیا بریم صبحانه بخوریم🧸
ا/ت: باش😉
45 مین بعد
ا/ت: ممنون حیلی خوشمزه بود
تهیونگ: دست اجوما دردنکنه
تهیونگ: راستی شب قراره خوش بگذرونیم
ا/ت: یعنی چی
تهیونگ: یعنی قراره گوشت بگیرم و مست کنیم
ا/ت: اهان ممنون🫠
(بدبخت نمیدونه چی در انتظارشه... یه شب دردناک😈)
ویو ا/ت
رفتم تو اتاق مشترکمون و شروع کردم به فیلم دیدن انقدر دیدم که خسته شدمو خوابیدم
فلش بک به شب
تهیونگ: ا/ت.... ا/ت..... ا/ت...
ا/ت: هومم بزار بخوابم
تهیونگ: از صب خوابیدیا
ا/ت: مگه ساعت چنده؟
تهیونگ: 6شب
ا/ت: اووو چه خبرهه
تهیونک: پا نمیشی
ا/ت: پاشدم پاشدم
پاشدم یه لباس پوشیدم و رفتم پایین
حواسم بود که دوباره نخورم زمین
دیدم ارباب وایستاده و داره گوشت کباب میکنه
ا/ت: کمک میخوای
تهیونگ: اگه میشه🙂
رفتم کمکش کنم اونم رفت وسایلارو گذاشت رو میز
تهیونگ: میخوای فیلم ببینیم
خماری
شاید پارت بعد کم بشه اخه میخوام
اون پارت اسمات رو یه پارت کنم کلا🧡
۴۱.۴k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.