همان شبی که ستاره متولد شدpart ten
همان شبی که ستاره متولد شدpart ten
ا/ت ویو
همونطور که داشتم گریه میکردم دست کسی رو روی شونم حس کردم مادرم بود درسته اون من رو از خونه بیرون کرد ولی اون هنوز مادرمه خودم رو توی بغلش جا دادم صدای هق هق هام فضای اتاق رو پر کرده بود
ا/ت:مامان من نمیخوام....نمیخوام با اون ازدواج کنم
ا/م:متاسفم دخترم ولی ما مجبور شدیم در عوض پیدا کردن تو از ما خواست که با تو ازدواج کنه
میدونستم دیگه راه برگشتی نیست
ا/م:پاشو امشب عروسیته میخوام مثل ماه بدرخشی
ا/ت:امشب؟
ا/م:آره هوتارو خیلی عجله داره
بلند شدم و اشک هام رو پاک کردم میدونستم گریه فایده ای نداره وارد پذیرایی شدیم سه تا لباس عروس بود
ا/م:کدومش عزیزم
نگاهی انداختم تا چشمام روی یکشیون قفل شد ا..این همون لباس عروسی بود که ایزانا برای عروسیمون انتخاب کرده بود بغض گلوم رو چنگ میزد با صدایی که بخاطر بغض میلرزید دستم رو به طرف لباس عروس گرفتم
ا/ت:اون خوبه
ا/م:انتخاب خوبی کردی بیا آرایشگر منتظرته
مادرم من رو کشوند و داخل یه اتاق بود حس میکردم توی کما هستم گریمر خودش رو معرفی کرد
مومو:اسم من مومو عه بیا بشین تا حالا عروس به این خوشگلی نداشتم
چند تا مدل مو جلوی دستم گذاشت شانسی دستم رو روی یکشیون گذاشتم و شروع به درست کردم موهام کرد
در خانه سانو ها
اما:خدا کنه خوب باشه اگه بلایی سرش اومده باشه چی
مایکی مدام دور خونه میچرخید
مایکی:خفه شو باید پیشش میموندم
لحظه ای صداش پر از بغض شد
مایکی:من بهش قول دادم
اما:به کوکو زنگ بزن اون هکر خوبیه شاید بتونه رد تلفنش رو بزنه
برای لحظه ای چشم های مایکی روشن شد با کوکو تماس گرفت بعد سه بوق جواب داد صداش خواب آلود بود
کوکو:چیه مایکی
مایکی:کوکو برات یه شماره رو میفرستم ردش رو بزن پول خوبی توشه
کوکو تا اسم پول اومد صداش صاف شد
کوکو:البته قربان
مایکی تماس رو قطع کرد و روی مبل نشست
مایکی:اگه خوش شانس باشیم پیداش میکنیم....
ا/ت ویو
همونطور که داشتم گریه میکردم دست کسی رو روی شونم حس کردم مادرم بود درسته اون من رو از خونه بیرون کرد ولی اون هنوز مادرمه خودم رو توی بغلش جا دادم صدای هق هق هام فضای اتاق رو پر کرده بود
ا/ت:مامان من نمیخوام....نمیخوام با اون ازدواج کنم
ا/م:متاسفم دخترم ولی ما مجبور شدیم در عوض پیدا کردن تو از ما خواست که با تو ازدواج کنه
میدونستم دیگه راه برگشتی نیست
ا/م:پاشو امشب عروسیته میخوام مثل ماه بدرخشی
ا/ت:امشب؟
ا/م:آره هوتارو خیلی عجله داره
بلند شدم و اشک هام رو پاک کردم میدونستم گریه فایده ای نداره وارد پذیرایی شدیم سه تا لباس عروس بود
ا/م:کدومش عزیزم
نگاهی انداختم تا چشمام روی یکشیون قفل شد ا..این همون لباس عروسی بود که ایزانا برای عروسیمون انتخاب کرده بود بغض گلوم رو چنگ میزد با صدایی که بخاطر بغض میلرزید دستم رو به طرف لباس عروس گرفتم
ا/ت:اون خوبه
ا/م:انتخاب خوبی کردی بیا آرایشگر منتظرته
مادرم من رو کشوند و داخل یه اتاق بود حس میکردم توی کما هستم گریمر خودش رو معرفی کرد
مومو:اسم من مومو عه بیا بشین تا حالا عروس به این خوشگلی نداشتم
چند تا مدل مو جلوی دستم گذاشت شانسی دستم رو روی یکشیون گذاشتم و شروع به درست کردم موهام کرد
در خانه سانو ها
اما:خدا کنه خوب باشه اگه بلایی سرش اومده باشه چی
مایکی مدام دور خونه میچرخید
مایکی:خفه شو باید پیشش میموندم
لحظه ای صداش پر از بغض شد
مایکی:من بهش قول دادم
اما:به کوکو زنگ بزن اون هکر خوبیه شاید بتونه رد تلفنش رو بزنه
برای لحظه ای چشم های مایکی روشن شد با کوکو تماس گرفت بعد سه بوق جواب داد صداش خواب آلود بود
کوکو:چیه مایکی
مایکی:کوکو برات یه شماره رو میفرستم ردش رو بزن پول خوبی توشه
کوکو تا اسم پول اومد صداش صاف شد
کوکو:البته قربان
مایکی تماس رو قطع کرد و روی مبل نشست
مایکی:اگه خوش شانس باشیم پیداش میکنیم....
۹.۵k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.