p6
س:اره ...خب ولی شما
ث:من دوست دختر شوگام
س:عهههه
ث:....
س:چرا نارحتی
ث:بهنظرت؟عشقم داره با یکیدیگه ازدواج میکنه
س:نگران نباش ...من شدگا رو دوست ندارم اونمنو یعنی همدیگه رو دوست داریمولی به چشم برادر و خواهر
ث:(گریه)واقعا؟
س:ا ارومباش(بغل کردن)
س:اره
ث:وقتی وارث رو بیاری ولش کن توروخدا(گریهههه)
س:ب باشه
ث:تهیونگ رو چی دوست داری؟
س:هنوز همدیگهرو انجنانندیدیم که عاشقش بشم ولی جذابه و اخلاقش عالیه شاید خوب باشه
ث:اوه اوه
س:تو چرا با شوگا اردواج نمیکنی؟
ث:(لبخند تلخ)من وقتی با پسرخالم نامزد داشتم با شوگا همحرف میزدم ولی اون پسرخالمنمیدونست در واقع هم من به پسر خالم خیانت کردم هم اون به من با خواهرم بهم خیانت کرد
وقتی شوگا باخبر شد منو پرت کرد بیرون و گفت دیگه دکست دخترش نیستم یه روزی اونقدر دیگه مریض شدمکه خودش بهمرسید بعدش چیشد که شب .....(سانسور)کردیم و من حامله شدم وقتی رفتیمبه باباش بگیم منو انداحت زمین و با جادوش بچه رو شکمم کشید بیروناحساس سبکی ولی غمگینی بود
من اوفتادمزمین خیلی تو شک بودم پدر شوگا نیشخندی داشت که همیشه از اون نیشخند میترسیدم
پدر شوگا به شوگا گف که منو نمیخواد این بچه رو تو قهواره فلزی جادویی میزاره و یه شکم عروس ۱۲ امش میزاره منو پدرش نمیدونمچیکرد که خودمرو تو یه جای نااشنا و غریبه دیدم خیلی دویدم خیلی تو اخر کلبه ای دیدمکه پسری نیمه ل.خ.ت داخلش داره م.ش.ر.و.ب میخوره وقتی دقت کردمشوگا بود
ث:شوگاااا
شوگا:(حیرت زده)
س:واسا واسا یعنی الان بچه تو قراره بیاد شکمم من؟
۳۰ کامنت+۸۸ لایک
ث:من دوست دختر شوگام
س:عهههه
ث:....
س:چرا نارحتی
ث:بهنظرت؟عشقم داره با یکیدیگه ازدواج میکنه
س:نگران نباش ...من شدگا رو دوست ندارم اونمنو یعنی همدیگه رو دوست داریمولی به چشم برادر و خواهر
ث:(گریه)واقعا؟
س:ا ارومباش(بغل کردن)
س:اره
ث:وقتی وارث رو بیاری ولش کن توروخدا(گریهههه)
س:ب باشه
ث:تهیونگ رو چی دوست داری؟
س:هنوز همدیگهرو انجنانندیدیم که عاشقش بشم ولی جذابه و اخلاقش عالیه شاید خوب باشه
ث:اوه اوه
س:تو چرا با شوگا اردواج نمیکنی؟
ث:(لبخند تلخ)من وقتی با پسرخالم نامزد داشتم با شوگا همحرف میزدم ولی اون پسرخالمنمیدونست در واقع هم من به پسر خالم خیانت کردم هم اون به من با خواهرم بهم خیانت کرد
وقتی شوگا باخبر شد منو پرت کرد بیرون و گفت دیگه دکست دخترش نیستم یه روزی اونقدر دیگه مریض شدمکه خودش بهمرسید بعدش چیشد که شب .....(سانسور)کردیم و من حامله شدم وقتی رفتیمبه باباش بگیم منو انداحت زمین و با جادوش بچه رو شکمم کشید بیروناحساس سبکی ولی غمگینی بود
من اوفتادمزمین خیلی تو شک بودم پدر شوگا نیشخندی داشت که همیشه از اون نیشخند میترسیدم
پدر شوگا به شوگا گف که منو نمیخواد این بچه رو تو قهواره فلزی جادویی میزاره و یه شکم عروس ۱۲ امش میزاره منو پدرش نمیدونمچیکرد که خودمرو تو یه جای نااشنا و غریبه دیدم خیلی دویدم خیلی تو اخر کلبه ای دیدمکه پسری نیمه ل.خ.ت داخلش داره م.ش.ر.و.ب میخوره وقتی دقت کردمشوگا بود
ث:شوگاااا
شوگا:(حیرت زده)
س:واسا واسا یعنی الان بچه تو قراره بیاد شکمم من؟
۳۰ کامنت+۸۸ لایک
۲۳.۸k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.