☀️گیسوی شب☀️
☀️گیسوی شب☀️
# پارت صد ونود وسه ...
گیسو :
موهامو خیلی ساده بافتم وشالی سرم انداختم گلین نگاهی بهم انداخت وگفت : چرا شال میندازی ؟
- مشکلی داره ؟
گلین اشاره ای به شال کرد وگفت : یکم عجیب شدی
- نمی دونم شاید
گلین : بیا دیگه همه اومدن
میخواستم بپرسم نامزاد آریا هم اومده ولی چیزی نگفتم نمی خواستم یه بار دیگه همه با ترحم نگاهم کنن من روزای بدی رو برای فراموش کردنش پشت سر گذاشته بودم
با ارامش کمی از اتاقم اومدم بیرون پایین تو سالن کسی نبود فقط مامان تو آشپزخونه بود
از خونه رفتم بیرون واز پله ها گذشتم ورفتم طرف درخت ها واون راه سنگ فرش شده ای جدید
از دورم می شد دید چقدر اونجا شلوغ پلوغه وقتی رسیدم از دیدن اون همه آدم متعجب شدم تقریبا همه رو می شناختم به هر میزی می رسیدم سلام می کردم ودر آخرم آریا رو کنار یه زن ودختر خیلی زیبایی دیدم نفس عمیقی کشیدم ورفتم کنار میزشون وسلام کردم زنه که معلوم بود مادر آریاست با لبخند جوابمو داد ودختره هم با لبخند بلند شد وباهام دست داد
- سلام عزیزم من لیلام
- خوشبختم لیلا جان
لیلا به زنه اشاره کرد وگفت : مامانم خاله ای آریا
پس مادر آریا نبود
زنه با مهربونی گفت : جاهست بنشین عزیزم
- ممنونم من میرم پیش فرشته کوچلوم
نموندم که نگاه آریا رو ببینم چر اینجوری نگام می کرد رفتم پیش آنا وگلی که داشت عکس می گرفت هر کاری آنا می گفت گلی انجام می داد یا عکس می گرفت یا فیلم کوتاه
- فکرکردم مادرته آنا
آنا پف کلافه ای کشید وگفت : قرار بود بیاد ولی نیومد همیشه بد قوله
- ناراحت نشو عزیزم
دستمو فشرد ورو به گلی گفت : خب عزیزم اگه خسته شدی برو با دوستات بازی کن
# پارت صد ونود وسه ...
گیسو :
موهامو خیلی ساده بافتم وشالی سرم انداختم گلین نگاهی بهم انداخت وگفت : چرا شال میندازی ؟
- مشکلی داره ؟
گلین اشاره ای به شال کرد وگفت : یکم عجیب شدی
- نمی دونم شاید
گلین : بیا دیگه همه اومدن
میخواستم بپرسم نامزاد آریا هم اومده ولی چیزی نگفتم نمی خواستم یه بار دیگه همه با ترحم نگاهم کنن من روزای بدی رو برای فراموش کردنش پشت سر گذاشته بودم
با ارامش کمی از اتاقم اومدم بیرون پایین تو سالن کسی نبود فقط مامان تو آشپزخونه بود
از خونه رفتم بیرون واز پله ها گذشتم ورفتم طرف درخت ها واون راه سنگ فرش شده ای جدید
از دورم می شد دید چقدر اونجا شلوغ پلوغه وقتی رسیدم از دیدن اون همه آدم متعجب شدم تقریبا همه رو می شناختم به هر میزی می رسیدم سلام می کردم ودر آخرم آریا رو کنار یه زن ودختر خیلی زیبایی دیدم نفس عمیقی کشیدم ورفتم کنار میزشون وسلام کردم زنه که معلوم بود مادر آریاست با لبخند جوابمو داد ودختره هم با لبخند بلند شد وباهام دست داد
- سلام عزیزم من لیلام
- خوشبختم لیلا جان
لیلا به زنه اشاره کرد وگفت : مامانم خاله ای آریا
پس مادر آریا نبود
زنه با مهربونی گفت : جاهست بنشین عزیزم
- ممنونم من میرم پیش فرشته کوچلوم
نموندم که نگاه آریا رو ببینم چر اینجوری نگام می کرد رفتم پیش آنا وگلی که داشت عکس می گرفت هر کاری آنا می گفت گلی انجام می داد یا عکس می گرفت یا فیلم کوتاه
- فکرکردم مادرته آنا
آنا پف کلافه ای کشید وگفت : قرار بود بیاد ولی نیومد همیشه بد قوله
- ناراحت نشو عزیزم
دستمو فشرد ورو به گلی گفت : خب عزیزم اگه خسته شدی برو با دوستات بازی کن
۱۲.۸k
۰۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.