فیک:black fate
فیک:black fate
پارت49
leeknow:
جویا:...لینو...بسه...به خودت بیا..
=از وقت شام توی اتاقش بود گریه هر چیزی...این براش قابل قبول نبود این سخته...یکی رو انقدر دوست داشته باشی بعد مال تو نباشه...
نمیتونست قبول کنه انیش دیگه...مال یکی دیگه اس..
لینو:...من از دستش دادم...
جویا:عزیزم اروم باش بااید قبول کنی اون دیگه مال تو نیست فراموشش کن باید قوی باشی...
لینو: من دوسش دارم ولی مال من نیس...مبخوام.مال من باشیه ولی این خود خواهیه...
جویا:...لینو تو اینده ای بزرگی در پیش داری...عاشق کسای دیگه ای میشی پسر دخترش مهم نیس...ولی انیش و فراموش کن چه خرجور باشه اون هیچ کقت مال تو نمیشد...خودت این و خوب میدونی خودتو جمع جور یه زندگیه عالی رو از اول شروع کن تو خیلی جوونی پسرم
=پسر فینی کشید و به مادرش نگا کرد...
لینو:فراموشش کنم...اوکی....مبتونی بری میخوام تنها باشم...
جویا: باشه...پسر عزیزم...
=و زن از اتاق خارج شد...پسر بلافاصله گوشیشو دستش گرفت و وارد صفحه ی چتش با جیسونگ شد...
{جیسونگ بهترین دوستش بود و از همه چیز خبر داشت درسته جیسونگ گی بود ولی بزرگترین حامیه لینو بود}
لینو:..هی جیس..
جیسونگ: جونم...دادا...
لینو:...میتونم بیام...پیش..حالم...خیلی...بده...
جیسونگ:دوباره...انیشه
لینو: اوهوم اونه..
جیسونگ:..پس بدو بیا پیشم...
لینو:..الکلم میارم...
جیسونگ:...دارم...تو فقط,بیا حرف بزنیم...
لینو: ممنونم..جیس...۲۰ مین دیگه اونجام...
anish:
=11 شب بود با لیسا...تو اتاقش نشسته بودن واسه...صحبت...
لیسا:..خب...دیگه...بگو چطوری عاشق اون بلوند شدی...
انیش:..بخدا...خودمم نمیدونم...دیگه...شدممممم همین...
لیسا: دعا و نماز خوندید
=دختر بزرگتر با پوزخند شیطانی گفت
انیش:..من تورو میکشم...با این مغز منحرفت...من تاحالا پرسیدم با چان چیکارا کردید...
لیسا:...نپرسیدی...و من خودم...گفتم...توهم خودت بگو وگر نه..الان چکت میکنم...البته...من صبح فهمیدم...چون گردنت کبوده...
انیش: وای...لیسا..سرویسم..کردی...اره...داشتیم...دیشب بکراتمو از دیت دادم...راحت شدی...
لیسا:..او مای گاش...چطور..بود...کارشو خوب...انجام..میداد...
انیش:...هیچی...تا معده ام رفت...و پارم...
لیسا: مگه چند سانته...دادا...
انیش: گفت ۲۲ سانته...
لیسا:...فاک...۲۲ ثانت از همین الان تسلیت عزیزم..
انیش:..من نمیتونم...دیشب..وقتی برا اولین واردم کرد شروع به گریه کردم درد داشت...خیلی
لیسا: تو سوسولیییی
انیش:مث تو...
=۱ ساعت با حرف زدنشون گذشت لیسا...به اتاق خودش..رفت و انیش
ادامه دارد.
سلام اومدم با پارت جدید ببخشید دیر میزارم چون درس و مدرسه پارم کرده
دیگه ببخشید
و حمایت کنید خوشگلاب منننن🫂
پارت49
leeknow:
جویا:...لینو...بسه...به خودت بیا..
=از وقت شام توی اتاقش بود گریه هر چیزی...این براش قابل قبول نبود این سخته...یکی رو انقدر دوست داشته باشی بعد مال تو نباشه...
نمیتونست قبول کنه انیش دیگه...مال یکی دیگه اس..
لینو:...من از دستش دادم...
جویا:عزیزم اروم باش بااید قبول کنی اون دیگه مال تو نیست فراموشش کن باید قوی باشی...
لینو: من دوسش دارم ولی مال من نیس...مبخوام.مال من باشیه ولی این خود خواهیه...
جویا:...لینو تو اینده ای بزرگی در پیش داری...عاشق کسای دیگه ای میشی پسر دخترش مهم نیس...ولی انیش و فراموش کن چه خرجور باشه اون هیچ کقت مال تو نمیشد...خودت این و خوب میدونی خودتو جمع جور یه زندگیه عالی رو از اول شروع کن تو خیلی جوونی پسرم
=پسر فینی کشید و به مادرش نگا کرد...
لینو:فراموشش کنم...اوکی....مبتونی بری میخوام تنها باشم...
جویا: باشه...پسر عزیزم...
=و زن از اتاق خارج شد...پسر بلافاصله گوشیشو دستش گرفت و وارد صفحه ی چتش با جیسونگ شد...
{جیسونگ بهترین دوستش بود و از همه چیز خبر داشت درسته جیسونگ گی بود ولی بزرگترین حامیه لینو بود}
لینو:..هی جیس..
جیسونگ: جونم...دادا...
لینو:...میتونم بیام...پیش..حالم...خیلی...بده...
جیسونگ:دوباره...انیشه
لینو: اوهوم اونه..
جیسونگ:..پس بدو بیا پیشم...
لینو:..الکلم میارم...
جیسونگ:...دارم...تو فقط,بیا حرف بزنیم...
لینو: ممنونم..جیس...۲۰ مین دیگه اونجام...
anish:
=11 شب بود با لیسا...تو اتاقش نشسته بودن واسه...صحبت...
لیسا:..خب...دیگه...بگو چطوری عاشق اون بلوند شدی...
انیش:..بخدا...خودمم نمیدونم...دیگه...شدممممم همین...
لیسا: دعا و نماز خوندید
=دختر بزرگتر با پوزخند شیطانی گفت
انیش:..من تورو میکشم...با این مغز منحرفت...من تاحالا پرسیدم با چان چیکارا کردید...
لیسا:...نپرسیدی...و من خودم...گفتم...توهم خودت بگو وگر نه..الان چکت میکنم...البته...من صبح فهمیدم...چون گردنت کبوده...
انیش: وای...لیسا..سرویسم..کردی...اره...داشتیم...دیشب بکراتمو از دیت دادم...راحت شدی...
لیسا:..او مای گاش...چطور..بود...کارشو خوب...انجام..میداد...
انیش:...هیچی...تا معده ام رفت...و پارم...
لیسا: مگه چند سانته...دادا...
انیش: گفت ۲۲ سانته...
لیسا:...فاک...۲۲ ثانت از همین الان تسلیت عزیزم..
انیش:..من نمیتونم...دیشب..وقتی برا اولین واردم کرد شروع به گریه کردم درد داشت...خیلی
لیسا: تو سوسولیییی
انیش:مث تو...
=۱ ساعت با حرف زدنشون گذشت لیسا...به اتاق خودش..رفت و انیش
ادامه دارد.
سلام اومدم با پارت جدید ببخشید دیر میزارم چون درس و مدرسه پارم کرده
دیگه ببخشید
و حمایت کنید خوشگلاب منننن🫂
۴.۶k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.