PΛЯƬ16
(فردا)
(از دید ا/ت)
صبح با سر درد عجیبی بیدار شدم
دیدم همون لباسای دیشب تنمه
چرا چیزی از رقصیدن با تهیونگ بعدشو دیگه یادم نمیومد؟
رفتم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین
انتظار داشتم جیمین نباشه چون امروز پنچ شنبه بود و تعطیل نبود
هنوزم از چیزایی که دیشب پشت تلفن شنیدم دلم شکسته بود
داخل هال و دیدم که جیمین روی مبل نشسته
تعجب کرده بودم اما بهش توجه نکردم و خواستم برم اشپز خونه
که جیمین گفت:بشین کارت دارم
با حالت سرد تر از همیشه بهش گفتم:سرم درد میکنه ولم کن
گفت:بخاطر این مسئله امروز مرخصی گرفتم چون مسئله مهمیه پس بشین
جالب بود واسم که چی میخواد بگه چون الکی سرکار رو نمیپیچونه
نشستم گفتم:زود بگو
گفت:دیشب کجا بودی که با اون حال دوستت اوردتت؟
خیلی ریلکس گفتم :بار
گفت:چرا باید با اون لباس باز و گوتاه بری و به من خبر ندی؟
گفتم:مگه واسه تو مهمه توکه هر غلطی میخوای میکنی چکار من داری؟
بعدشم من بهت زنگ زدم اما...
گفت:اما چی
بغضم گرفته بود گفتم:اما جواب ندادی
گفت:ا/ت منو نپیچون من میس کالام رو چک کردم تو بهم زنگ نزدی
گفتم:چرا زدم اما خودت تلفنو برنداشتی
گفت:پس کی جواب داد چرا دروغ میگی؟من اصلا دیروز پیش کسی نبودم
گریم گرفت و نتونستم جلوی خودمو بگیرم گفتم:من دروغ نمیگم....من بهت زنگ زدم که بگم دارم میرم بار اما اوک کی تلفن رو برداشت (اشک سرازیر شدن)
انگار ترسیده باشه گفت:خ...خب اون چی گفت بهت؟
گفتم:مهم نیست که چی گفت فقط حقیقت رو گفت
بلند شد و داد زد گفت:خب چی گفت؟
همونجور از چشام اشک میومد بلند خنده ای سر دادم و گفتم:چیه؟ترسیدی؟
لحنش رو اروم کردو اومد جلوم و گفت:ا/ت لطفا بهم بگو اون چی گفت؟
داد زدم و گفتم:واقعا میخوای بدونی که اون لوت داده؟ها؟اون گوشیرو برداشت و گفت(جریانو که خودتون میدونید)
(از دید جیمین)
شوکه شده بودم من اصلا با اوم کی رابطه جنسی دیروز نداشتم پس اون چی میگه
گفتم:اون دروغ گفته من اصلا با اون دیروز نخوابیدم درواقع خیلی وقته که نخوابیدم
گفت:جیمین چاییدی.خودم صداتو از پشت تلفن شنیدم که گفتی عزیزم بیا فک کردی من خرم؟
یاد دیروز افتادم
دیروز وقتی داشتم از شرکت برمیگشتم تا برم جلسه مدیران یه کامبون تایرش رفت توی چاله اب و اب گلی پاشیده شد روی لباسام چون وقت نداشتم و خونه اوم کی نزدیک بود سریع رفتم اونجا و دوش گرفتم و به یکی از نگهبانا گفتم برام یک کت و شلوار بیاره اما من اصلا نگفتم بیا عزیزم بعدشم توی فاصله به این کمی که من رفتم دوش بگیرم ا/ت زنگ میزنه و با ام کی بحثش میشه؟
ا/ت ادامه داد:جیمین دیگه برام مهم نیست چکار میکنی اما من دیگه نمیتونم باهات زندگی کنم فردا میرم و درخواست طلاق میدم
گفتم:فک کردی بابات میزاره از من جداشی؟
گفت:اگرم نزاره یه بلایی سر خودم میارم که دیگه با تو نباشم تو که اینجوری بودی با همون اوم کی ازدواج میکردی کی گفت بیای با من؟
خنده ای سردادم و گفتم:ا/ت فک میکنی نگفتم؟هزار بار بهشون گفتم اما به هر حال اونا منو به عقد تو دراوردن چه میشه کرد
فریاد زد و اومد منو هول داد و گفت:خب باید بهشون بیشتر میگفتی لعنتی ...من دیگه نمیتونم این زندگی رو با تو ادامه بدم تو داری هرروز بیش یکی دیگه میخوابی و بهم خیانت میکنی انتظار داری بشینم و سکوت کنم؟(گریه)
داشت همینجور فریاد میزد و منو هول میداد به عقب
دیگه کنترلم رو از دست دادم ومحکم لبامو کوبدم به لباش
(از دید ا/ت)
داشتم همینجور فریاد میزدم که یهو لبشو کوبید به لبم
سیریع هولش دادم اون طرف و گفتم:چه غلطی میکنیی(با قیافه تعجب)
گفت:نه ا/ت اونجور کع فکر میکنی نیست ....من ...فقط...من فقط
رفتم جلو و یکی زم تو گوشش و با فریاد گفتم:گمشو از جلوی چشمام برو بیرون سریعع
و بردمش سمت در عمارت و پرتش کردم بیرون
پسر عوضی میخواد هرروز با یکی باشه
رفتم توی از بالا گوشیمو برداشتم و به بابام زنگ زدم و با احترام قضیه رو براش گفتم و گفتم که میخوام طلاق بگیرم
پدرم گفت:اگه شما دوتا جداشین مردم چی میگن؟ها؟باید بسوزی و بسازی چاره ای نیست و قطع کرد ...
(از دید ا/ت)
صبح با سر درد عجیبی بیدار شدم
دیدم همون لباسای دیشب تنمه
چرا چیزی از رقصیدن با تهیونگ بعدشو دیگه یادم نمیومد؟
رفتم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین
انتظار داشتم جیمین نباشه چون امروز پنچ شنبه بود و تعطیل نبود
هنوزم از چیزایی که دیشب پشت تلفن شنیدم دلم شکسته بود
داخل هال و دیدم که جیمین روی مبل نشسته
تعجب کرده بودم اما بهش توجه نکردم و خواستم برم اشپز خونه
که جیمین گفت:بشین کارت دارم
با حالت سرد تر از همیشه بهش گفتم:سرم درد میکنه ولم کن
گفت:بخاطر این مسئله امروز مرخصی گرفتم چون مسئله مهمیه پس بشین
جالب بود واسم که چی میخواد بگه چون الکی سرکار رو نمیپیچونه
نشستم گفتم:زود بگو
گفت:دیشب کجا بودی که با اون حال دوستت اوردتت؟
خیلی ریلکس گفتم :بار
گفت:چرا باید با اون لباس باز و گوتاه بری و به من خبر ندی؟
گفتم:مگه واسه تو مهمه توکه هر غلطی میخوای میکنی چکار من داری؟
بعدشم من بهت زنگ زدم اما...
گفت:اما چی
بغضم گرفته بود گفتم:اما جواب ندادی
گفت:ا/ت منو نپیچون من میس کالام رو چک کردم تو بهم زنگ نزدی
گفتم:چرا زدم اما خودت تلفنو برنداشتی
گفت:پس کی جواب داد چرا دروغ میگی؟من اصلا دیروز پیش کسی نبودم
گریم گرفت و نتونستم جلوی خودمو بگیرم گفتم:من دروغ نمیگم....من بهت زنگ زدم که بگم دارم میرم بار اما اوک کی تلفن رو برداشت (اشک سرازیر شدن)
انگار ترسیده باشه گفت:خ...خب اون چی گفت بهت؟
گفتم:مهم نیست که چی گفت فقط حقیقت رو گفت
بلند شد و داد زد گفت:خب چی گفت؟
همونجور از چشام اشک میومد بلند خنده ای سر دادم و گفتم:چیه؟ترسیدی؟
لحنش رو اروم کردو اومد جلوم و گفت:ا/ت لطفا بهم بگو اون چی گفت؟
داد زدم و گفتم:واقعا میخوای بدونی که اون لوت داده؟ها؟اون گوشیرو برداشت و گفت(جریانو که خودتون میدونید)
(از دید جیمین)
شوکه شده بودم من اصلا با اوم کی رابطه جنسی دیروز نداشتم پس اون چی میگه
گفتم:اون دروغ گفته من اصلا با اون دیروز نخوابیدم درواقع خیلی وقته که نخوابیدم
گفت:جیمین چاییدی.خودم صداتو از پشت تلفن شنیدم که گفتی عزیزم بیا فک کردی من خرم؟
یاد دیروز افتادم
دیروز وقتی داشتم از شرکت برمیگشتم تا برم جلسه مدیران یه کامبون تایرش رفت توی چاله اب و اب گلی پاشیده شد روی لباسام چون وقت نداشتم و خونه اوم کی نزدیک بود سریع رفتم اونجا و دوش گرفتم و به یکی از نگهبانا گفتم برام یک کت و شلوار بیاره اما من اصلا نگفتم بیا عزیزم بعدشم توی فاصله به این کمی که من رفتم دوش بگیرم ا/ت زنگ میزنه و با ام کی بحثش میشه؟
ا/ت ادامه داد:جیمین دیگه برام مهم نیست چکار میکنی اما من دیگه نمیتونم باهات زندگی کنم فردا میرم و درخواست طلاق میدم
گفتم:فک کردی بابات میزاره از من جداشی؟
گفت:اگرم نزاره یه بلایی سر خودم میارم که دیگه با تو نباشم تو که اینجوری بودی با همون اوم کی ازدواج میکردی کی گفت بیای با من؟
خنده ای سردادم و گفتم:ا/ت فک میکنی نگفتم؟هزار بار بهشون گفتم اما به هر حال اونا منو به عقد تو دراوردن چه میشه کرد
فریاد زد و اومد منو هول داد و گفت:خب باید بهشون بیشتر میگفتی لعنتی ...من دیگه نمیتونم این زندگی رو با تو ادامه بدم تو داری هرروز بیش یکی دیگه میخوابی و بهم خیانت میکنی انتظار داری بشینم و سکوت کنم؟(گریه)
داشت همینجور فریاد میزد و منو هول میداد به عقب
دیگه کنترلم رو از دست دادم ومحکم لبامو کوبدم به لباش
(از دید ا/ت)
داشتم همینجور فریاد میزدم که یهو لبشو کوبید به لبم
سیریع هولش دادم اون طرف و گفتم:چه غلطی میکنیی(با قیافه تعجب)
گفت:نه ا/ت اونجور کع فکر میکنی نیست ....من ...فقط...من فقط
رفتم جلو و یکی زم تو گوشش و با فریاد گفتم:گمشو از جلوی چشمام برو بیرون سریعع
و بردمش سمت در عمارت و پرتش کردم بیرون
پسر عوضی میخواد هرروز با یکی باشه
رفتم توی از بالا گوشیمو برداشتم و به بابام زنگ زدم و با احترام قضیه رو براش گفتم و گفتم که میخوام طلاق بگیرم
پدرم گفت:اگه شما دوتا جداشین مردم چی میگن؟ها؟باید بسوزی و بسازی چاره ای نیست و قطع کرد ...
۸.۶k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.