کوچولوی من - پارت 9️⃣ -
کوچولوی من - پارت 9️⃣ -
ویو جونگ کوک
وارد بیمارستان شدیم و با اسانسور رفتیم طبقه ۳ تا بریم پیش یوری ، وقتی رسیدیم به اتاق یوری ، تهیونک ازم خواست تا همینجا منتظر بمونم
____
ته : سلام یوری ، بهتری ؟
یوری : اره خوبم
ته : راستش من میخواستم ی چیزیو درمورد خانوادت بهت بگم
یوری : چیشده ؟
ته : پدرت ، اون پدر واقعیت نبوده
یوری : چی ؟
ته : مادرت وقتی که با پدر واقعیت ازدواج کرد و بچه دار شد ، پدرت بخاطر سکته قلبی از دنیا رفت ، و خانواده پدر ناتنیت مادرت رو مجبور کردن که باهاش ازدواج کنه و مادرت خواست که اینو بهت موقعی که بزرگ شدی بگم ، الانم من دارم میرم اسپانیا و دیگه اینجا نیستم ، جونگ کوک ازت مواظبت میکنه
یوری : یعنی چییی (گریه)
ته : یوری اروم باش
یوری : نمیتونم (گریه) چرا اینو بهم زودتر نگفتییی
ته : نمیتونستم قولم با مادرت رو از بین ببرم
یوری : تو مامانمو از کجا میشناختی
ته : ی زمانی با مادرم دوست بود ، وقتی که از دستش دادم ، مادرت اینو به من گفت
یوری : لطفا برو
ته : چی
یوری : بهت میگم بروو (داد)
ته : باشه
یوری : گریه
____
کوک : یوری حالت خوبه ؟
یوری : اره خوبم ، میشه بریم خونه ؟
کوک : حتما ، پرستار (بلند)
پ : بله
کوک : میتونید خانم پارک یوری رو مرخص کنید ؟
پ : ی لحظه وایسید به دکتر بگم میام خدمتتون
کوک : باشه
کوک : (رو به یوری) دوست دارم (اروم)
یوری : چی ؟ (خنده)
کوک : خیلی دوست دارم (لبخند)
یوری : فکر میکردم حسم یک طرفه باشه
کوک : از موقعی که دیدمت عاشقت شدم (اروم)
یوری : (درگوش کوک) منم وقتی دیدمت عاشقت شدم (لبخند)
پ : خانم پارک یوری ، میتونین مرخص بشین
کوک : ازتون ممنونم
پ : خواهش میکنم
کوک : یوری بزار کمکت کنم بلند شی
یوری : خودم میتونم (خنده)
____
این پارت کم بود چون دیگه ایده ای به ذهنم نرسید 😅
شما بگین پارت بعد چجوری باشه
ویو جونگ کوک
وارد بیمارستان شدیم و با اسانسور رفتیم طبقه ۳ تا بریم پیش یوری ، وقتی رسیدیم به اتاق یوری ، تهیونک ازم خواست تا همینجا منتظر بمونم
____
ته : سلام یوری ، بهتری ؟
یوری : اره خوبم
ته : راستش من میخواستم ی چیزیو درمورد خانوادت بهت بگم
یوری : چیشده ؟
ته : پدرت ، اون پدر واقعیت نبوده
یوری : چی ؟
ته : مادرت وقتی که با پدر واقعیت ازدواج کرد و بچه دار شد ، پدرت بخاطر سکته قلبی از دنیا رفت ، و خانواده پدر ناتنیت مادرت رو مجبور کردن که باهاش ازدواج کنه و مادرت خواست که اینو بهت موقعی که بزرگ شدی بگم ، الانم من دارم میرم اسپانیا و دیگه اینجا نیستم ، جونگ کوک ازت مواظبت میکنه
یوری : یعنی چییی (گریه)
ته : یوری اروم باش
یوری : نمیتونم (گریه) چرا اینو بهم زودتر نگفتییی
ته : نمیتونستم قولم با مادرت رو از بین ببرم
یوری : تو مامانمو از کجا میشناختی
ته : ی زمانی با مادرم دوست بود ، وقتی که از دستش دادم ، مادرت اینو به من گفت
یوری : لطفا برو
ته : چی
یوری : بهت میگم بروو (داد)
ته : باشه
یوری : گریه
____
کوک : یوری حالت خوبه ؟
یوری : اره خوبم ، میشه بریم خونه ؟
کوک : حتما ، پرستار (بلند)
پ : بله
کوک : میتونید خانم پارک یوری رو مرخص کنید ؟
پ : ی لحظه وایسید به دکتر بگم میام خدمتتون
کوک : باشه
کوک : (رو به یوری) دوست دارم (اروم)
یوری : چی ؟ (خنده)
کوک : خیلی دوست دارم (لبخند)
یوری : فکر میکردم حسم یک طرفه باشه
کوک : از موقعی که دیدمت عاشقت شدم (اروم)
یوری : (درگوش کوک) منم وقتی دیدمت عاشقت شدم (لبخند)
پ : خانم پارک یوری ، میتونین مرخص بشین
کوک : ازتون ممنونم
پ : خواهش میکنم
کوک : یوری بزار کمکت کنم بلند شی
یوری : خودم میتونم (خنده)
____
این پارت کم بود چون دیگه ایده ای به ذهنم نرسید 😅
شما بگین پارت بعد چجوری باشه
۹.۰k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.