شکوفه هاي بنفش داشتن با معجزه ها نشونه میدادند ؤ باهام حر
شکوفه هاي بنفش داشتن با معجزه ها نشونه میدادند ؤ باهام حرف میزدن ، اما قلب من اونقدر سرد شده بود که صداشونو نمیشنید ؤ واکنشي نشون نمي داد .
سري تکون دادم ؤ به مسیرم ادامه دادم ، با چکیدن قطرات بارون روي سرم ، دنبال ابر گشتم ، هیچ ابري نبود ؛ معجزه ؟ هاله ي خورشید رو رنگین تر از هر وقت دیگه اي دیدم ، به آسمون نگاه کردم قطره اي با درخشش خورشید مستقیم روي سینم نشست ، قلب من دوبأره رنگ گرفت ، انگار تموم خاکسترهاي قلبم از بین رفتن ؤ رنگ مي گرفت ، انگار سردي قلبم داشت گرم میشد ، همه چي اونقدر سریع اتفاق افتاد که متوجه نشده بودم تو دقیقا رو به روي من با لبخند ایستاده بودي .
شکوفه هاي بنفش داشتن با معجزه ها نشونه میدادند ؤ باهام حرف میزدن ، اما قلب من اونقدر سرد شده بود که صداشونو نمیشنید ؤ واکنشي نشون نمي داد .
سري تکون دادم ؤ به مسیرم ادامه دادم ، با چکیدن قطرات بارون روي سرم ، دنبال ابر گشتم ، هیچ ابري نبود ؛ معجزه ؟ هاله ي خورشید رو رنگین تر از هر وقت دیگه اي دیدم ، به آسمون نگاه کردم قطره اي با درخشش خورشید مستقیم روي سینم نشست ، قلب من دوبأره رنگ گرفت ، انگار تموم خاکسترهاي قلبم از بین رفتن ؤ رنگ مي گرفت ، انگار سردي قلبم داشت گرم میشد ، همه چي اونقدر سریع اتفاق افتاد که متوجه نشده بودم تو دقیقا رو به روي من با لبخند ایستاده بودي .
۳.۰k
۰۲ مهر ۱۴۰۳