part : 7
ویو تهیونگ :
وقتی میرای این چیزارو بهم می گفت نتونستم خودمو کنترل کنم و بلند داد زدم ( چیه ؟ منتظر چی بودی ؟ برو نمازتو بخون مسلمون )
+ چچچچطططططووووورررری تتتتترررررکککککمممممم ننننمممممییییی کککککنننننی ( عربده )
لعنتی ... تو .... ب.بیماری قلبی نادر داری
دیدم اعضا منو چپ چپ نگاه می کنن و میرای هم با تعجب و بغض داره نگام می کنه که همون موقع همه اعضا باهم گفتن
همه باهم = ممیییرررراااای چچچییی دددااااررره ؟
دیدم بعد حرف اعضا میرای گفت
_ امم .. بالاخره که می فهمیدید ... من به بیماری پلاسم مبتلا شدم ... ( بغض )
ولی .... به احتمال ۱۵ درصد زنده می مونم و ۷۵ درصد می میرم
دیدم بعد حرف های میرای همه بغض کردن و سکوت بدی بینمون بود که جسیکا اون سوکت رو شکست ( علامت جسیکا $ )
$ خب .... به هر حال همه یه روزی میمیرن دیگه ... ( روبه میرای ) مگه نه میرای ؟ خب ..... من دیگه باید برم بای ( کلمه ی بای رو خیلی لوس گفت )
از حرفای جسیکا واقعاً عصبی شده بودم ... وقتی گفت میره اومد سمت من و با عشوه از بقل من رد شد ... هههووووف واقعاً خیلی دختر اجوزه ایه
ویو جسیکا
من از همون اول به تهیونگ علاقه داشتم .... ازش متنفرم ... عنتر میمون اون دختر شانس منو برای با تهیونگ بودن گرفت و منم شانس زنده بودنشو ازش می گیرم ... اینجوری می تونم قلب تهیونگو به دست بیارم ... و .. از شر خودش راحت شم ( نیش خند )
خب خب باید وقتی همه از اتاق میرای رفتن برم و دستگاه اکسیژنی که باهاش می تونه راحت نفس بکشه رو بکنم
( پرش زمانی به همون موقع )
رفتم و دستگاه اکسیژن رو کشیدم اما جال اینجاست که .........
خماری
وقتی میرای این چیزارو بهم می گفت نتونستم خودمو کنترل کنم و بلند داد زدم ( چیه ؟ منتظر چی بودی ؟ برو نمازتو بخون مسلمون )
+ چچچچطططططووووورررری تتتتترررررکککککمممممم ننننمممممییییی کککککنننننی ( عربده )
لعنتی ... تو .... ب.بیماری قلبی نادر داری
دیدم اعضا منو چپ چپ نگاه می کنن و میرای هم با تعجب و بغض داره نگام می کنه که همون موقع همه اعضا باهم گفتن
همه باهم = ممیییرررراااای چچچییی دددااااررره ؟
دیدم بعد حرف اعضا میرای گفت
_ امم .. بالاخره که می فهمیدید ... من به بیماری پلاسم مبتلا شدم ... ( بغض )
ولی .... به احتمال ۱۵ درصد زنده می مونم و ۷۵ درصد می میرم
دیدم بعد حرف های میرای همه بغض کردن و سکوت بدی بینمون بود که جسیکا اون سوکت رو شکست ( علامت جسیکا $ )
$ خب .... به هر حال همه یه روزی میمیرن دیگه ... ( روبه میرای ) مگه نه میرای ؟ خب ..... من دیگه باید برم بای ( کلمه ی بای رو خیلی لوس گفت )
از حرفای جسیکا واقعاً عصبی شده بودم ... وقتی گفت میره اومد سمت من و با عشوه از بقل من رد شد ... هههووووف واقعاً خیلی دختر اجوزه ایه
ویو جسیکا
من از همون اول به تهیونگ علاقه داشتم .... ازش متنفرم ... عنتر میمون اون دختر شانس منو برای با تهیونگ بودن گرفت و منم شانس زنده بودنشو ازش می گیرم ... اینجوری می تونم قلب تهیونگو به دست بیارم ... و .. از شر خودش راحت شم ( نیش خند )
خب خب باید وقتی همه از اتاق میرای رفتن برم و دستگاه اکسیژنی که باهاش می تونه راحت نفس بکشه رو بکنم
( پرش زمانی به همون موقع )
رفتم و دستگاه اکسیژن رو کشیدم اما جال اینجاست که .........
خماری
۶.۱k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.