ادامه پارت دوم
"منم نگفتم که قرارع از ما به سادگی بگذره فقط گفتم خشمش کم میشه اگه از دهن کسی دیگه بشنوه بد جور به فاک میریم "
وایولت دست به سینه شد هیچ چیز توی چهرش مشخص نبود نه خشم نه غم و نه شادی فقط یک چهر بی روح و البته بقیع هم دست کمی از اون نداشتن ...
همه دخترای باند هیکل خوش تراشی داشتن
قد هیچ کدوم کوتا نبود قد همه 177هم بلند تر بود همش به لطف ورزش های سختی بود که انجام داده بودن و البته سخت گیری فلوریا ...
زمانی که هنوز بیست سالشون هم نبود از خون ترس داشتن و حتا دیدن مرگ آدم ها رو نمی تونستن ببینند ولی با گذاشت چندین سال قوی و قوی تر شدن جوری که اگر در طول هفته خون کسی رو روی زمین نریزن روز شون روز نمیشه ...
وایولت نگاه بی روحش را به چشم های یونجی دادو گفت ...
" ما کاری نکردیم هر چی شده همش تقصیر سونگمینه ولی البته که قرار نیست فقط اون مجازات بشه ما هم قراره همراه اون مجازات بشیم برای فلوریا اون مرد هیچ ارزش نداره براش این مهمه که حالا کیم چیکار میکنه هر چه نباشه ما داییش رو کشتیم و قرار نیست آروم بشینه یه گوشه "
تی مین تا شنیدن اسم کیم اخمی کرد و به حرف آمد ...
"فکر کردی فلوریا یا گرگ هاش ترسی از کیم تهیونگ داریم اره کشتیمش مثلا می خواهن چیکار کنن اگه اون با فهمیدن این کارمون بخواهد بهمون حمله کنه پس واقعا به سالم بودنش شک میکنم آخه اون کیم روانی حتا زمانی که جلوی چشماش تو خونش بم جا سازی کردیم و پدرش رو به درک فرستادیم نتونست کاری با فلوریا بکنه حالان می خواهد چه غلطی بکنه ؟!"
هونگ جونگ و هسیونگ وارد عمارت شدن ...
هیسونگ با دیدن دخترای وایت وولف لبخندی زد و با صدای بلند گفت ...
" سلام لیدی ها محموریت چطور بود ؟!
تونستین محموله ها رو بیارید ؟"
هیچ کدوم از دخترا حتا کوچیک ترین نگاهی به هسیونگ و هونگ جونگ نکردن ...
یونجی با خودش زیر لب گفت ...
" دوباره دهن این فاکی باز شد "
هیسونگ و هونگ جونگ به اون ها نزدیک شدن با نزدیک شدن بهشون هسیونگ روی مبل نشست و آیت دفعه هونگ جونگ به حرف آمد ...
"چیزیرشده دخترا !"
هیلدا از جایش بلند شد و به سمت پله ها حرکت کرد معلوم بودنی خواهد به سمت اتاقش بره ...
یونجی به حرف آمد و جواب جونگ را داد ...
" محموله ها رو آوردیم ....
فقط اون پیر مرد رو به جهنم فرستادیم پیش خانوادش "
هیسونگ لبخندی زد و گفت ..
"چه جالب "
وایولت نگاه زهر آلودش را به هسیونگ انداخت و گفت ...
"چه جالب ؟! اصلا میدونی بعد این کار ما چقدر ابرو وایت وولف قراره برع؟!"
هیسونگ بی خیال مثل همیشه نگاهی به وایولت انداخت و گفت ...
"آنقدر عصبی نباش ! ابرو ما هیچ وقت نمیره برعکس هر کسی اینو بفهمه بیشتر حواسشون رو جمع میکنن تا با گرگ های فلوریا در نیوفتن
فقط موضوع اینه فلوریا ریکشنش چی میتونه باشه
وایولت دست به سینه شد هیچ چیز توی چهرش مشخص نبود نه خشم نه غم و نه شادی فقط یک چهر بی روح و البته بقیع هم دست کمی از اون نداشتن ...
همه دخترای باند هیکل خوش تراشی داشتن
قد هیچ کدوم کوتا نبود قد همه 177هم بلند تر بود همش به لطف ورزش های سختی بود که انجام داده بودن و البته سخت گیری فلوریا ...
زمانی که هنوز بیست سالشون هم نبود از خون ترس داشتن و حتا دیدن مرگ آدم ها رو نمی تونستن ببینند ولی با گذاشت چندین سال قوی و قوی تر شدن جوری که اگر در طول هفته خون کسی رو روی زمین نریزن روز شون روز نمیشه ...
وایولت نگاه بی روحش را به چشم های یونجی دادو گفت ...
" ما کاری نکردیم هر چی شده همش تقصیر سونگمینه ولی البته که قرار نیست فقط اون مجازات بشه ما هم قراره همراه اون مجازات بشیم برای فلوریا اون مرد هیچ ارزش نداره براش این مهمه که حالا کیم چیکار میکنه هر چه نباشه ما داییش رو کشتیم و قرار نیست آروم بشینه یه گوشه "
تی مین تا شنیدن اسم کیم اخمی کرد و به حرف آمد ...
"فکر کردی فلوریا یا گرگ هاش ترسی از کیم تهیونگ داریم اره کشتیمش مثلا می خواهن چیکار کنن اگه اون با فهمیدن این کارمون بخواهد بهمون حمله کنه پس واقعا به سالم بودنش شک میکنم آخه اون کیم روانی حتا زمانی که جلوی چشماش تو خونش بم جا سازی کردیم و پدرش رو به درک فرستادیم نتونست کاری با فلوریا بکنه حالان می خواهد چه غلطی بکنه ؟!"
هونگ جونگ و هسیونگ وارد عمارت شدن ...
هیسونگ با دیدن دخترای وایت وولف لبخندی زد و با صدای بلند گفت ...
" سلام لیدی ها محموریت چطور بود ؟!
تونستین محموله ها رو بیارید ؟"
هیچ کدوم از دخترا حتا کوچیک ترین نگاهی به هسیونگ و هونگ جونگ نکردن ...
یونجی با خودش زیر لب گفت ...
" دوباره دهن این فاکی باز شد "
هیسونگ و هونگ جونگ به اون ها نزدیک شدن با نزدیک شدن بهشون هسیونگ روی مبل نشست و آیت دفعه هونگ جونگ به حرف آمد ...
"چیزیرشده دخترا !"
هیلدا از جایش بلند شد و به سمت پله ها حرکت کرد معلوم بودنی خواهد به سمت اتاقش بره ...
یونجی به حرف آمد و جواب جونگ را داد ...
" محموله ها رو آوردیم ....
فقط اون پیر مرد رو به جهنم فرستادیم پیش خانوادش "
هیسونگ لبخندی زد و گفت ..
"چه جالب "
وایولت نگاه زهر آلودش را به هسیونگ انداخت و گفت ...
"چه جالب ؟! اصلا میدونی بعد این کار ما چقدر ابرو وایت وولف قراره برع؟!"
هیسونگ بی خیال مثل همیشه نگاهی به وایولت انداخت و گفت ...
"آنقدر عصبی نباش ! ابرو ما هیچ وقت نمیره برعکس هر کسی اینو بفهمه بیشتر حواسشون رو جمع میکنن تا با گرگ های فلوریا در نیوفتن
فقط موضوع اینه فلوریا ریکشنش چی میتونه باشه
۱.۷k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.