سیاه سفید قلبم

=داش از کیسه خلیفه میبخشی
_ما باید به اینا کمک کنیم اینا به ما پناه اوردن
طوفان: راس میگه همین که تهدیدشون کردن چیزه کمی نیست
=نمیدونم والا
#سپیده
وقتی رفتیم خونه ی کیانا همش استرس داشتم چرا باید مائده رو تحدید کنه اما فقط ما رو زنگ زدن؟ انقد این فکرای مزخرف به ذهنم رسید که دست سیاوش روی دست هام قرار گرفت نگاهش کردم که لب زد
= چرا اشک میریزی مگه نمخاستی پیدا بشه صبر کن تا ساعته یک ببینیم چی میشه
نگاهی به ساعت انداخت و گفت
=یه نیمساعت صبر کن
سرمو گذاشتم رو شونش و گفتم
_من تو این زندگی تنها دلخوشیم موتور سواریه اما دیگه حوصله اونم ندارم از وقتی فهمیدم من مامان اسمامو خیلی سال پیش از دست دادمو مامان نداشتم دلم میسوزه برای خودم دلم میخاد یه ت. ی. غ بردار و روی ر. گ. م بکشم و از این زندگیه نکبتی خلاص شم اما به یابام فکر میکنم به این دوتا چلغوز فکر میکنم اما خودم چی منم اینجا ادمم
منو کشید تو بغلش و گفت
=هر کی یه مسئله داره تو زندگی اگه تموم ادمایی که یه مسئله ای براشون پیش میاد برن خودکوشی کنن که سنگ رو سنگ بند نمیشه پس سیع کن مثل یه کوه باش تا ادماهم بهت تکیه کنن
_راس میگی ممنون ازت
روی سرمو بوسید و گفت
=میگم اگه بخای میتونی هرچی دردو دل هس به من بگی یا به یکی بگی تا اروم بشی
_باشه
مائده با هول گفت
=زنگ زد زنگ زد
طوفان: اروم باش

پارت جدید
لایک یادت نره ♥♥