عشق اجباری پارت دو
پرش زمانی ساعت هفت
ات ویو
لباسامو پوشیدم و یه ارایش ملاااییم کردم و رفتم پایین که همونموقع زنگ در خپرد مامانم درو باز کرد و بلهههه قامت درازز مین یونگی مامان باباش تو صورتم دراومد....چقد درااز بود این پسره(تو کوتاهی ) حرصممم گرفته بود از من خعلی بلنتر بود کصافطططططط
مامان یونگی:سلاااممم دختر گلم و دوست عزیزم
ات:سلام
مامان ات:سلام عزیزمممم
بابای یونگی:به به دوست قدیمیییییی
بابای ات:پارسال دوست امسال آشناااااا
یونگی:سلام
ات:علیک
یونگی:از شدتت ادبت اصن پرام ریختههه
ات: میخای بیشتر ادامه بدم کچل بشی؟
مامان ات:عهههه بچه ها بس کنید بیاید داخللللل
ات و یونگی هم اومدن نشستن...پدر یونگی به پدر ات چشمک زد
بابای ات:اممم خب دخترم تو یونگی برید بالا و ماعم اینجا یکم کار داریمم
خلاصه این دوتا هم رفتن بالاا
ات:خببب قدت چنده؟؟
یونگی:این چه سوالیههه....176
ات:بیشعورررررر درازززززز از من بلند ترییی
یونگی:هععع کوچولو تو چقدی؟؟
ات:154
یونگی:جرررررررررررررررررررررررررررررررررر
ات:کوفتتتت دردددد زهر ماررررر
ات ویو
لباسامو پوشیدم و یه ارایش ملاااییم کردم و رفتم پایین که همونموقع زنگ در خپرد مامانم درو باز کرد و بلهههه قامت درازز مین یونگی مامان باباش تو صورتم دراومد....چقد درااز بود این پسره(تو کوتاهی ) حرصممم گرفته بود از من خعلی بلنتر بود کصافطططططط
مامان یونگی:سلاااممم دختر گلم و دوست عزیزم
ات:سلام
مامان ات:سلام عزیزمممم
بابای یونگی:به به دوست قدیمیییییی
بابای ات:پارسال دوست امسال آشناااااا
یونگی:سلام
ات:علیک
یونگی:از شدتت ادبت اصن پرام ریختههه
ات: میخای بیشتر ادامه بدم کچل بشی؟
مامان ات:عهههه بچه ها بس کنید بیاید داخللللل
ات و یونگی هم اومدن نشستن...پدر یونگی به پدر ات چشمک زد
بابای ات:اممم خب دخترم تو یونگی برید بالا و ماعم اینجا یکم کار داریمم
خلاصه این دوتا هم رفتن بالاا
ات:خببب قدت چنده؟؟
یونگی:این چه سوالیههه....176
ات:بیشعورررررر درازززززز از من بلند ترییی
یونگی:هععع کوچولو تو چقدی؟؟
ات:154
یونگی:جرررررررررررررررررررررررررررررررررر
ات:کوفتتتت دردددد زهر ماررررر
۸.۰k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.